الان سرم شلوغه. باس درس بخونم. سرموضوع ها رو مینویسم بعدا میام شرحش میدم واسه خودم.
الان سرم شلوغه. باس درس بخونم. سرموضوع ها رو مینویسم بعدا میام شرحش میدم واسه خودم.
امسال کاروان دانشگاهمون 8تا اتوبوس بود ...
با علیرضا میرزاد... و مرتضی امیـ.... رفتیم میدان شوش برا گرفتن وسایل لازم برای پک های صبحانه. خرما و پیش دستی یکبار مصرف و چاقو و ... . خلاصه از صبح تا ظهر گردیدیم. بعد نماز ظهر بود که دیگه خسته بودیم . به خاطر همین من نشستم کنار میدان شوش و وسایلی که گرفته بودیم و البته کاپشن مرتضی امنیـ.... رو گرفتم و نشتسم. سرتون دردنیارم . آفتاب شد و من جامو عوض کردم. کاپشنش رو گذاشتم رو یه موتور و وسایل رو منتقل کردم اون ور پیاده رو تو سایه. بچه ها اومدند و اسنپ گرفتیم طرف خوابگاه. داخل اسنپ مرتضی گفت کاپشنم کو ...!!!؟؟؟
بعله آقا ...
کاپشن بچه مردم گم شد!
پیاده شد و رفت اونجا تا ببینه رو موتور هست کاپشنش یا نه ...
نه آقا ...
پیدا نشد ...
شب قبل حرکت، داخل دفتربالا بودیم داشتیم بسته بندی پک های صبحانه واسه داخل اتوبوس ها رو انجام می دادیم که درست اون مغرب بود که ادریس مشایـ... اومد گفت بهم پاشو بریم مترو دروازه شمیران چوب پرچم بگیریم. منم گفتم باشه. خلاصه رفتیم و دنبال چوب بامبو بودیم اونم 4متریش. گشتیم و گشتیم فقط یه مغازه پیدا شد که از اون چوب های داشت. گفتم 8تا چوپ بامبو 4متری می خوام. گفت دو نه ای 85 هزار تومن! گفتم باشه ممنون و داشتم می اومدم بیرون از مغازش که گفت اگه خواستی ارزون تر هم میدم. گفتم چند. گفت 50 دونه ای. به امیرمسعود شعبانـ... زنگ زدم گفتم حاجی اینجوریه قیمتش. واقعا گرونه بخرم یا نه؟ گفت اشکالی نداره تا 40 تومن. ر فتم و صحبت کردم خلاصه 45 داد دونه ای بهمون ولی واقعا گرون داد.
اینجور مواقعه که همش با خودم میگم انصافمون کجا رفته؟ چرا بعضی هامون واقعا منصف نیستیم؟
ای بابا ...
امسال بچه ها برای فضاسازی ثبت نام کاروان اربعین داخل کوچه نمازخونه واقعا خوب کار کردند.
گل کار زدن ایستاه صلواتی چای و خرما بود. چای توی استکان های شیشه ای کوچک + شکر و قاشق فلزی کوچک. و هم چنین گذاشتن مداحی های عربی.
خیلی از دانشجوها خوششون اومد ...