وبسایت شخصی من

۹ مطلب در مهر ۱۳۹۸ ثبت شده است

حس جاماندگی!

خاطرات اربعین نود و هشت: (شماره شش)


چهارشنبه هفدهم مهر نود و هشت عصر ساعت سه اینا کاوران دانشگاه می خواست حرکت کنه. 313 نفر با 10 اتوبوس 32 نفره. 7نفر صندلی خالی داشتند تا مرز مهران.

روز قبل حرکت با (سیدمحسن ...) مسئول کاروان دانشگاه هماهنگ کردیم که من و 6نفر دیگه از دوستان که جزو کاروان دانشگاه نبودیم، با اتوبوس های دانشگاه بریم تا مرز.

خلاصه موقع حرکت رسید.

اتوبوس ها با تاخیر زیاد یکی یکی می اومدند و اعضای اصلی کاروان سوار می شدند. اتوبوس ها برخلاف قرارداد 32 نفره نبود همه اش. و بعضی هاش 30 نفره بود!

خلاصه حدود 5ساعت طول کشید تا اتوبوس آخر رسید.

ما هفت نفر موندیم و نتونستیم با اون اتوبوس ها بریم.

ساعت شده بود حدود 8شب. دیگه کمی دیر شده بود تا بتونیم امشب بریم طرف مرز.

داخل اتاق نشستیم.

قرار شد یکی از بچه ها بره ترمینال آزادی ببینه اتوبوس هست یا نه برا مهران.

رفت و گفت نه نیست.

قرار شد فردا صبح بریم دوباره ترمینال تا هرجور شده بریم طرف مرز مهران.

روم نمی شد برگردم خوابگاه پیش بچه ها بگم نتونستم برم ... .

این چند ساعت تا صبح یه حس جاماندگی از اربعین تو دلمون بود.

 

۳۰ مهر ۹۸ ، ۲۰:۳۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

هم زیارت هم خادمی

خاطرات اربعین نود و هشت: (شماره پنج):


بعد اینکه قرار شد بریم موکب برا خادمی زوار امام حسین (ع) از بیست و سوم تا سی ام مهرماه، گفتیم ای کاش زیارت و پیاده روی اربعین رو هم بریم.

چون بیست و سوم، دوشبنه بود و شنبه یک شنبه قبلش کلاس خاصی نداشتم و جمعه و پنج شنبه اش هم که دیگه تعطیل بودیم.

همین شد که با بقیه رفقای موکب، تصمیم گرفتیم هفدهم بریم طرف مرز بریم طرف نجف و از اونجا هم پیاده کربلا.

۳۰ مهر ۹۸ ، ۲۰:۳۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

توفیق نوکری

خاطرات اربعین نود و هشت: (شماره چهار)


شاید این جملاتی که میخوام الان بنویسم بهترین و شیرین ترین خاطراتم تو کل این وبلاگ باشه. خیلی خوشحالم که می تونم این حرفا رو بنویسم و رویا نیست و واقعیه:

تو محرم امسال تو روضه ها و بویژه تو اون شب آخر اردو جهادی تابستون امسال تو مراسم قرعه کشی اربعینش و این ها، تو دلم همیشه از خدا و امام حسین(ع) می خواستم که توفیق نوکری و خادمی شون رو به من بدهند.

الحق هم که دادند.

اول از همه که تو کاروان اربعین دانشگاه خدارو شکر یه گوشه کار رو دادن دست من. کاری که بقیه هم از پسش برمی اومدند.

ولی اونی که واقعا دیگه خیلی فوق العاده بود اون اطلاعیه ای بود که نزدیک حرکت کاروان دانشگاه، در دانشگاه پخش شد.

اطلاعیه این بود: ثبت نام جهت خادمی در موکب رهپویان ولایت مستقر در مرز مهران.

دیگه دست خودم نبود.

سریع تقویمو چک کردم و تا ببینم کلاس و درسام چجوری میشه و غیبت هام زیاد نشه. خداروشکر می شد یه جوری سر وتهش رو جمع آورد. از بیست و سوم تا سی ام مهرماه زمان خادمی بود.

خلاصه که توفیق شد و اسم نوشتیم.

تو خاطرات بعدی میگم تمام شیرینی های این خادمی رو ... .

 

۳۰ مهر ۹۸ ، ۲۰:۲۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

تهیه چک لیست

خاطرات اربعین نود و هشت: (شماره سه)


وسایل لازم برا تدارکات کاروان و پک فرهنگی خرید و بسته بندی شده بود.

همه اش رو گذاشتیم دفتر بسیج.

شب قبل حرکت بسته بندی ها انجام شد. یادمه ساعتای 3نصف شب قبل حرکت بود که چک لیست وسایل رو تهیه کردم تا هنگام حرکت تک تک مسئول اتوبوسا بیان وسایل رو بگیرن و در آخر هم خودم برم چک کنم تا چیزی جا نمونه.

موقع حرکت رسید.

(علی علی ...) و (محسن زیـ....) اومدن کمک برا پخش وسایل. تک تک مسئول اتوباسا اومدن و وسایل رو بردن و چیدن پا اتوباسا.

چک نهایی هم انجام شد.

شرح وسایل هم اینا بود. می نویسم برا بعدا ها شاید لازم شد:

پک فرهنگی: پیکسل،لیوان،سربند،دفترچه راهنما،دفترچه،مفاتیح،پوستر نیابت از شهید

پک صبحانه

بسته نان شام

بسته نان صبحانه

پرچم کوله

بیرق بزرگ

میوه

شام

۳۰ مهر ۹۸ ، ۲۰:۱۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

مسئولیت در کاروان اربعین

خاطرات اربعین نود و هشت: (شماره دو)


(سیدمحسن ...) مسئولیت رسانه کاروان اربعین رو داد به من.

مدیریت کانال و پیج و طراحی پوستر و اینجور چیزا. منم یکی دو نفر رو مسئول کردم و کارها رو روال پیش رفت خدا رو شکر.

نزدیک حرکت که شدیم به سید گفتم مسئولیت تدارکات کاروان رو هم بده به من که قبول کرد.

پیگیری تهیه و خرید وسایل و این ها خودش همش خاطره است که نیاز به نوشتن نداره.

اون شب قبل حرکت، برا بسته بندی پک ها با (امین وا...) و (محمد رنـ....) و چندتا دیگه از دوستان تو دفتر بسیج موندن هم که دیگه حس خودشو داشت.

۳۰ مهر ۹۸ ، ۲۰:۰۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰