وبسایت شخصی من

۱۲۵ مطلب با موضوع «خاطرات :: متفرقه» ثبت شده است

حس دوباره ی حس خوب!

چه تیتر قشنگی زدم انصافا برای این پست. بگذریم!

الان که روی تشک و رو شکمم خوابیدم و دارم با کیبورد لب تاپ خاطره تایپ می کنم،ساعت حدود 5 و نیم 23 رمضان 1443 یا سال 1401 خودمون هستش.

آره دیگه.

شب قدر بود دیشب.

جاتون خالی واقعا.

انصافا یه جمع باصفا تو شهرمون هستن، آدم کیف میکنه بینشون باشه.

سرتون رو درد نیارم.

از مراسم شب قدر که برگشتم خونه خودمون (البته بعد از اینکه بانوجان رو رسوندم خونه شون!)،

سحری رو خوردم و تف تو ریا، تفففف، دو رکعت نماز شب هم خوندم، بعد مدت های مدییییییدی حسش اومد برم نماز جماعت صبح مسجد جامع.

حداقل دو سه ماهی بود که نرفته بودم تو شهر خودمون نماز جماعت صبح متاسفانه... .

جاتون خالی.

دوچرخه رو برداشتم تو هوای ناب سحر اردیبهشت ماه رکاب زنون راهی مسجد شدم.

یادمه دبیرستان بودم خیلی توفیق می شد می رفتم نماز جماعت صبح ... .

چه خاطراتی که زنده نشد برام... .

خاطره نافله صبح خوندن روی دوچرخه حین رفتن طرف مسجد.

خاطره دعای عهد خوندن روی دوچرخه حین برگشتن از مسجد.

خاطره دیدن و سلام کردن به رفتگری که کله صبح داشت خیابون رو جارو میزد.

خاطره نفس کشیدن بوی ناب سحر.

و کلییی خاطره دیگه... .

 

نمی دونم.

شاید تو جو شب قدر بودم که رفتم امروز نماز جماعت صبح.

ولی خیلی دوست دارم خدا توفیق بده بتونم ادامش بدم رفتنشو.

واقعا حس خوبیه.

خیلی خیلی حس خوبیه.

 

حالا دعا کنید شما هم دیگه.

منم دعا می کنم هرکی برام دعا کرد که توفیق نماز جماعت صبح رو خدا بهم بده، خدا متقابلا این توفیق رو بهش بده.

 

خوبه؟! :)

۰۵ ارديبهشت ۰۱ ، ۰۵:۴۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

بازگشت بعد چندماه ننوشتن!

سلام.

بعد چند ماه ننوشتن خاطرات،

برگشتیم ما.

اتفاقات بسیااااااار زیادی  برام افتاد در این چندماهی که ننوشتم خاطراتش رو.

حالا کاریش نمیشه کرد دیگه. ننوشتمشون و حیف واقعا.

 

ولی مهم ترین اتفاق و خاطره این بود که متاهل شدم :)

15 شعبان 1443 / 27 اسفندماه 1400 / حرم امام رضا (ع) ... .

قسمت همه مجردا به امید خدا.

۰۵ ارديبهشت ۰۱ ، ۰۵:۳۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

دنیا محل آزمایش هست یا نه؟

به نام خدا

می دونید خیلی وقته به این نتیجه رسیدم که دنیا محل آزمایشه.

شاید بگید خب این رو که همه می دونن!

نه منظورم اینه که خودم قلبا بهش رسیدم و مطمئنم که هر اتفاقی تو هر لحظه از زندگی مون میفته، عکس العمب ما خیلی مهمه و تو سرنوشتمون موثره.

 

اما می دونید مشکل چیه؟

با خودم که فکر می کنم می بینم امثال منی که ادعا داریم آقا ما فهمیدیم که دنیا محل آزمایشه و فلان،

خب وظیفمون خیلی سخت تر میشه.

یعنی حداقلش اینه آخر هر روز یه ربع نیم ساعت باید بشینیم که بگیم خب فلان کارم درست بود یا نه؟

 

خلاصه که کار راحتی نیست، ولی اگر انجام بدیم رشد می کنیم ...

۲۴ آذر ۰۰ ، ۲۱:۳۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

یه روحیه بدین بیام بنویسم!

حدود ۹ ماه میگذره که هیچ خاطره ای ثبت نکردم تو گلدون.

گلدونی که آرشیوش از سال ۹۲ هستش.

 

نمی دونم.

خیلی نیاز دارم چند نفر بگن بیا بنویس. حیفه خاطراتت رو ثبت نکنی.

 

 

امیدوارم شما کسی باشین که بهم روحیه بدین تو کامنتا :)

آره با خود شما هستم :)

۱۰ مهر ۰۰ ، ۲۱:۵۴ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

در حال جنگیم.

کی گفته جنگ فقط تفنگ دست گرفتن و توپ و تانکه؟

همین که تو مسجد و جامعه داریم کار فرهنگی می کنیم،

همین که داریم درس می خونیم،

همین که نماز اول وقت می خونیم،

همین که احترام پدر و مادر رو حفظ می کنیم،

و ...

 

همش جنگ و جنگه.

کسی که حواسش به اینا باشه و با نیت خالص توش تلاش کنه،

تو این راه بمیره،

کم از شهدا نداره.

۲۷ آذر ۹۹ ، ۱۷:۲۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰