سلآمــ
امروز تک زنگ آخر درس شیرین عربی داشتیم .
معلم بسیار خوبمون جناب آقا (ع.م) گفتند :
« روزی پدر و پسری با چهار پایی در حال رفتن بودند. پدر و پسر پیاده بوده و چهارپا نیز به دنبال آنان می رفته است. عابری به آنان رسیده و گفته شما چرا از چهارپای خودتان استفاده نمی کنید و سوار آن نمی شوید!
پدر و و پسر تصمیم گرفتند که پسر سوار چهارپا شود... پس از طی مسافتی عابری به آنها رسید و گفت ای پسر تو چقدر بی ادبی که خودت سواره ای و پدرت پیاده !
پدر و پسر تصمیم گرفتند هر دو سوار چهارپا شده و به راهشان ادامه دهند ...
اما پس از طی مسافتی عابری دیگر به آنها رسیده و گفت شما دو نفر چقدر بی رحم هستید که هر دو سوال این چهارپای بدبخت شده اید ... چهارپا گناه دارد !
پدر که از این اوضاع به تنگ آمده بود رو به پسرش کرد و گفت : میدانی چه کنیم ؟ بیا چهارپا را بر دوش خود گرفته و او را حمل کنیم تا بلکه مردم دیگر حرفی نزنند !
 
-----------------------------------------------
 
همانطور که متوجه شدید این حکایت پیرامون حرف مردم بود و یادآور همون جمله ای که در دروازه رو میشه بست ولی در دهان مردم رو نه !
البته عده ای می گویند اصلا به حرف مردم نباید اعتنا کرد ...
ولی نظر من اینه که اتفاقا باید به حرف مردم توجه کرد ولی به اندازه ...
به اندازه یعنی تا حدی که بتوانیم بر اساس آن عیب های خود و کارهایمان را دریابیم و با برطرف کردن آنها پیشرفت کنیم ... ولی توجه بیش از حد کاری جز تخریب خومان نیست ...
نظر شما چیه؟