من و دوستم ابوالفضل ساعت 4 عصر می رفتیم یک جا برای اسکان پیدا می کردیم و تا ساعت 2 شب اونجا استراحت می کردیم. بعد شروع می کردیم به ادامه پیاده روی!

من و دوستم ابوالفضل در پیاده روی کربلا بودیم!

ساعت 2 حرکت می کردیم تا ساعت های نزدیک به 5 صبح یه شصت هفتاد تا عمود می رفتیم و بعد یک جا وایمیستادیم برای نماز صبح. حدود چهل پنج دقیقه به اذون صیح. شروع می کردم نماز شب رو خوندن. 5 تا دو رکعت. بعد یه دونه 2 رکعتی و یه دونه نماز یه رکعتی. بعد که نماز شب تموم می شد یه 15 دقیقه می موند به اذون. یادمه تو اعتکاف که بودم حاج آقایی می گفت بعضی ذکر ها مداد هستند. یعنی وقتی میگی اون ها رو میگی برات ثواب می نویسن. بعضی از ذکر ها پاک کن هستند یعنی وقتی می گیشون گناهانت رو پاک می کنند. بعضی از ذکر ها هم هستند که هم پاک کن هستند هم مداد. مثل صلوات. مثل ذکر یونسیه. خلاصه این حاج آقا به ما یاد داد که هر وقت حالش رو داشتی برو سجده و تو سجده هر چند تا که تونستیی و حال داشتی ذکر یونسیه رو بگو. لاالله الا انت سبحانک انی کنت من الظالمین ...

خلاصه تو این پونزده دقیقه مونده به اذون صبح دلم حالش رو داشت که برم سجده و تا خود اذون این ذکر رو بگم. حال فوق العاده ای بود ...

رسیدیم کربلا. یه سحر ساعت 2 وضو گرفتم و از محل اسکان تنهایی زدم بیرون. رفتم بین الحرمین و حرم امام حسین. حدود یه ساعت مونده به اذون صبح، رفتم حرم حضرت ابالفضل. زیادت کردم و رفتم جایی پیدا کردم و نشستم و آماده شدم برای نماز صبح. 50 دقیقه مونده بود به اذون. نماز شب خوندم. 15 دقیقه مونده بود به اذون. رفتم سجده و شروع کردم ذکر یونسیه گفتن. اذون رو گفتن و سر از سجده برداشتم. نفر بغلیم گفت: به به! چه جوونی. چه حالی داری می کنی؟!

منم گفتم: (همه ی این ها رو نوشتم برا این یه جمله):

پیشونیت رو مهر کربلا، رو فرش حضرت عباس،تو حرم ایشون، در حال ذکر خدا ...

چی از این بهتر و باحال تر ...

....

هی ... یادش بخیر

حیف نتوستم ادامه بدم ...