اسمش ابوحسین بود.

راننده ون بود.

همون ون رو میگم که از نجف گرفتیم دربست. ما رو ببره سامرا. بعد کاظمین. بعد هم برگردونه نجف.

آدم خوبی بود. شمارشم گرفتیم.

دارم فک می کنم تیکه کلاماشو بنویسیم. حیف یادم رفته.

ولی یادمه دست و پا شکسته باهش صحبت کردم.

می گفت معلمه.

ولی دیگه عربی اونقد بلد نبودم که از حقوقشو اینا بپرسم.

میگم عربی باید یاد بگیرم هی بگو نه ...