ای کاش که من کبوتری بی آشیونه بودم
در طمع یه لونه ای تو سقاخونه بودم
بدم و خیلی بدم
خیلی بدم خیلی بدم
می کنم دعا ولی خودم می دونم که بدم
کاشکی که یه بار دیگه
بازم بهم بگی بیا
مثه یه کبوترم
پرمی زنم
پر میزنم
پر میزنم امشب
گفته بابام که بهت
سر میزنم
سرمیزنم
سرمیزنم امشب
دیگه از همسفران دل می کنم
دل می کنم
دل می کنم امشب
چه خوشه پیش بابام جون کندم
یا حضرت رقیه ...
(م.ق) کلاس چهارم تجربی است ...
مکبر نماز عشاء امشب مسجد جامع رو می گم ...
تو مدرسمون هم موذن و هم مکبری می کنه و گه گاهی هم تو مسجد ...
ولی امشب بعد از تموم شدن نماز عشاء وقتی میکروفون رو گذاشت و داشت از جلوی جمعیت می رفت، درست در رو به رو و صف جلو ایم ، پدر زحمت کشش رو دیدم ...
با یه نگاه افتخار آمیز به پسرشون نگاه می کردند ...
واقعا برای یه پدر چه چیزی شیرین تز از این گونه لحظه ها و صحنه هاست ...
راستی پدرش از رفتگران شهرداری هستند ...
این چند روز چندبار شده بود که حسرت رفتن به نماز صبح رو می خوردم ...
با خودم می گفتم خدا همین اول سال تحصیلی یعنی کمتر از 2ماه پیش بعضی روزا این توفیق رو نصیبم می کرد ولی چند وقت بود که نه تنها این مهم نصیبم نمی شد بلکه از روی سهل انگاری خودم چندبار نما صبحم قضا نیز شد ...
خدا صدهزار مرتبه شکر که امروز صبح تونستم بیدار شم و الحمدلله در نماز جماعت صبح شرکت کنم ...
حس خیلی خوبی داره ...
خدایا ممنون بابت تمام نعمت هایت