وبسایت شخصی من

گذشتن از ...

تو چند نوشته آخر به این نتیجه رسیدم و البته از قبل هم به این نتیجه رسیده بودم که وظیفه اصلی فعلی من، درس خوندن اون هم خیلی خوب هست. دلایلش هم گفتم.

دیشب رفته بودم درس بخونم داخل سالن مطالعه 11طبقه. نیم ساعت اول که رسیدیم کلا با گوشی کار کردم. استوری ایسناگرام گذاشتم و تلگرام چک کردم. بعد شروع کردم. نیم ساعت خوندم خسته شدم. اومدم اتاق شام بخورم. بعدش هم یه ساعت پی اس زدیم! بعدش هم دیگه ساعت 12اینا بود. رفتم لب تاپ و اینا رو از سالن مطالعه آوردم. بعد هم خوابیدم.

امروز قبل نماز صبح با خودم یک فکری کردم. گفتم محمدجان! تو که نمی تونی برای درس خوندن که وظیفه اصلیت هست، از بازی و پرسه زدن تو تلگرام و اینستا بگذری، به نظرت اگه یه روزی، قرار باشه برای کارای بزرگتر از چیزای بزرگتر بگذری می تونی؟!

می تونی پا رو نفست بذاری بری جلو گلوله دشمن؟!

می تونی جلو وسوسه های شیطون وایستی؟!

شهادا چه کردند که به اینجا رسیدند؟!

محمد جان!

باور کن همین درس خوندنت اگه به قصد قرب به خدا باشه، واقعا عبادته.

شما نظری ندارین دوستان؟!

۲۸ فروردين ۹۸ ، ۰۶:۵۱ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

برنامه امتحانی. ذهنتو شفاف کن.

 

خب محمدجان!

این برنامه امتحانی پایان ترم. 2ماه فرصت داری. میان ترم ها هم که هست.

بچه هیئتی و بسیجی باید الگو باشه تو درس.

تو هر زمینه ای باید جهادی باشی.

نیت درس خوندنم اینه (خدا کنه نیتم خالص باشه): یه علم و دانشی رو پیدا کنم که فردا سرکلاس بتونم به بچه ها درس خوب بدم و بتونم الگوی خوبی براشون باشم.

۲۳ فروردين ۹۸ ، ۱۰:۴۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

وظیفه من ؟!

بسم الله ...

دیروز قسمت شد رفتیم دیدار جانبازان دوران 8سال دفاع مقدس ...

همسر یکی از جانبازان از ما خواست که 2کار رو بکنیم. اول نماز. بعد هم درسمون رو خوب بخونیم.

مابقی هم روی همین دو تا مورد تاکید داشتند.

محمدجان!

درسته آرزوی شهادت داری. حالا لیقاتش رو داری یا نه دیگه باید تلاش کنی.

ولی الان وظیفت چیه؟

مگر تو نیمی خوای بری سرکلاس؟ مگه نمی خوای به بچه های مردم درس بدی؟ مگه نمی خوای اونا رو پرورش بدی؟ مگر نمی خوای اونا رو برای آینده این انقلاب آماده کنی؟ خودمون هستیم. بچه ها از معلمی که دانش بیشتری داره الگو میگیرن یا کسی که چیزی بلد نیست؟!

جواب مشخصه ...

پس قبول کن وظیفه اصلی تو الان درس خواندن سخت و محکمه. پس کم کاری نکن.

یاعلی ...

۲۳ فروردين ۹۸ ، ۱۰:۴۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

و حسین (ع)

سلام.

دلم باز هم گرفته. اصلا دله دیگه باید بگیره. مگه نه؟

چرا گرفته؟

از دست کارهام. از دست کارهام. از دست گناه هام. از دست بی معرفتی هام.

این همه لطف کرده تا اینجای عمرم به من. ولی من چی؟

شب تولدش. روز تولدش. باید دلشو بشکنم؟ باید گناه کنم؟

بخدا دیگه آقا خسته شدم.

دارم از خدا دور میشم. آقاجان ...

نوکری هم بلد نیستم. خاک تو سر من که اسممو نوکر میذارم.

ولی آقا دلم خوش بود دیگه از روز تولد شما، دیگه تموم میشه این بی معرفتی هام.

ولی خب بازم ... .

آقا راستی!

امشبم تولد برادرتونه ... .

میشه ...

میشه بازم این بی معرفتی هام رو ندید بگیری؟

میشه پیش خدا ، شفاعت این ذره ناچیز روی هم بکنی ...

به حق قمر بنی هاشم ...

باور کن آقا میخوام از امشب دیگه دستمو از تو دستت نکشم ...

میدونم بدم آقا.

می دونم آبروت رو خیلی جاها بردم با کارهام. سر اینکه به ما میگن بچه هیئتی.

نمی دونم. دوست دارم فقط بنویسم ...

اصلا بسه. بذار الان که 10 دقیقه تا اذونه یه مدح یا نوحه گوش کنم. شاید توفیق اشک نصیبمون شد.

خلاصه بگم! بازم با بار گناه اومدم دم در خونت.

این دفعه هم آقایی کن مث همیشه

۲۰ فروردين ۹۸ ، ۱۹:۳۹ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

باید بیام بنویسم ...

الان دیروقته ...

برم بخوابم ان شاءا... بتونم برا نماز شب بیدار شم.

باید بیام این مطالب رو بنویسم:

ماجرای اعتکاف امسال ...

ماجرای تصمیماتم برا آینده ...

وای چه شود ...

فعلا.

دعامون کنید ...

۰۵ فروردين ۹۸ ، ۰۰:۰۷ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰