از اول هفته به دلیل محرم به مدرسه نرفته بودیم ...
دوشنبه تاسوعا و
سه شنبه عاشورا بود و تعطیل رسمی ...
طبق معمول بچه ها می گفتند که روز چهارشنبه هم باید تعطیل باشه و قضیه بین التعطیلین و این جور حرفا ...
عصر سه شنبه یکی می گفت: من که نمیام
یکی می گفت: بیان هممون نریم مدرسه ...
دوست خوبم (جواد) می گفت: بیان نریم و وقتی زنگ زدند از مدرسه اون موقع بریم!
خلاصه ...
ماجراهایی داشت این روز چهار شنبه برای خودش ...