وبسایت شخصی من

۶۷ مطلب با موضوع «خاطرات :: دانشگاه» ثبت شده است

برنامه درس خواندن ماه رمضان

از این به بعد ساعت خواب و درس خوندنم عوض میشه ان شاءا... .

1- اذون مغرب رو ساعت هشت وربع میگن. تا 8ونیم نماز.
2- از8ونیم تا ساعت 9وربع افطار.
3- از ساعت 9ونیم تا 10ونیم درس.
4- از 10ونیم خواب تا 3.
5- از 3 تا یه ربع به4 سحری.
6- از یه ربع به 4 تا اذون صبح، ... .
7- تا ساعت 5ونیم نمازصبح.
8- از 5ونیم تا 6ونیم درس.
9-بعد از برگشتن از دانشگاه، تا اذون مغرب درس.

خدای من. خودت کمک کن بتونم درس بخونم و وقتمو تلف نکنم.
۱۵ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۸:۱۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

تسبیح کربلا ...

رفته بودم نمازجمعه این هفته.

نشستم بیرون داخل فضای باز دانشگاه تهران.

دیدم یه جوون ریشی 27اینا ساله اومد که گوشیش رو تحویل بده. چهرش خیلی آشنا بود. خیلی. ولی نمیدونستم کجا دیدمش.

یک تسبیح کوچیک خاکی کربلا دستش بود.

از اون لحظه که این صحنه رو دیدم، یه حسی تو دستام ایجاد شده، الانم هست، که دیگه نمی تونستم تسبیح کربلا دستم نگیرم.

یادم اومد یکی از بچه ها (محسن سلیمانـ...) ترم قبل یکی از این تسبیح ها ، سوغات آوره بود.

امروز داخل چمدون اینام رو گشتم ولی نبود. ظاهرا بردمش خونه.

به (مرتضی غفوریا...) هم دیروز گفته بودم تسبیح کربلا نداری؟! گفت چرا یکی دارم. خلاصه که همین به ربع پیش رفتم اتاقشون که رو به رو اتاقمون هم هست، و تسبیح رو گرفتم. الانم جلومه. نمی دونم این حسه که خیلی هم لذت بخشه چیه.

نمی تونم تسبیح کربلام رو از دستام دور کنم. باید جلو چشم باشه همیشه.

ان شاءا... رحمت و نعمتی از طرف خدا باشه.

اینم عکس تسبیح

 

 

۰۱ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۴:۲۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

سید ابراهیم ... .

دیروز قسمت شد بریم دیدار خانواده شهید مدافع حرم، مصطفی صدرزاده. یا همون سید ابراهیم.

رفتیم خونه پدری ایشون. پدرشون بودند. مادرشان هم بودند ولی از آشپزخونه بیرون نیامدند. یعنی جلوی آشپزخونشون یک پارچه زده بودند و فقط پذیرایی رو میداند به نوه شون که بیاره. صوت دیدار رو گرفتیم. میذارم بعدا.

۰۱ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۲:۵۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

کیف دارا و سارا!

آقا دیروز سرکلاس بودم.

یادم اومد که ابتدایی که بودم، یک کیف دارا و سارا مشکی رنگ داشتم.

بعد فک کردم گفتم ای بابا! اون رو که انداختیم دور و دیگه ندارمش!

ولی یادم اومد تو آلبومم، یک عکس با پدرم که اون موقع ناظم مدرسه (!) بود دارم که کیفه هم فک کنم یا تو دستمه یا پشتم.

حالا اینو می نویسم، ان شاءا... رفتم خونمون بعد امتحانات پایان ترم، حتما عکسشو میزارم.

هعی! یادش بخیر ... .

۰۱ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۲:۵۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

عکس کامل پست پایین ...

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۱ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۲:۴۷