وبسایت شخصی من

تهیه چک لیست

خاطرات اربعین نود و هشت: (شماره سه)


وسایل لازم برا تدارکات کاروان و پک فرهنگی خرید و بسته بندی شده بود.

همه اش رو گذاشتیم دفتر بسیج.

شب قبل حرکت بسته بندی ها انجام شد. یادمه ساعتای 3نصف شب قبل حرکت بود که چک لیست وسایل رو تهیه کردم تا هنگام حرکت تک تک مسئول اتوبوسا بیان وسایل رو بگیرن و در آخر هم خودم برم چک کنم تا چیزی جا نمونه.

موقع حرکت رسید.

(علی علی ...) و (محسن زیـ....) اومدن کمک برا پخش وسایل. تک تک مسئول اتوباسا اومدن و وسایل رو بردن و چیدن پا اتوباسا.

چک نهایی هم انجام شد.

شرح وسایل هم اینا بود. می نویسم برا بعدا ها شاید لازم شد:

پک فرهنگی: پیکسل،لیوان،سربند،دفترچه راهنما،دفترچه،مفاتیح،پوستر نیابت از شهید

پک صبحانه

بسته نان شام

بسته نان صبحانه

پرچم کوله

بیرق بزرگ

میوه

شام

۳۰ مهر ۹۸ ، ۲۰:۱۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

مسئولیت در کاروان اربعین

خاطرات اربعین نود و هشت: (شماره دو)


(سیدمحسن ...) مسئولیت رسانه کاروان اربعین رو داد به من.

مدیریت کانال و پیج و طراحی پوستر و اینجور چیزا. منم یکی دو نفر رو مسئول کردم و کارها رو روال پیش رفت خدا رو شکر.

نزدیک حرکت که شدیم به سید گفتم مسئولیت تدارکات کاروان رو هم بده به من که قبول کرد.

پیگیری تهیه و خرید وسایل و این ها خودش همش خاطره است که نیاز به نوشتن نداره.

اون شب قبل حرکت، برا بسته بندی پک ها با (امین وا...) و (محمد رنـ....) و چندتا دیگه از دوستان تو دفتر بسیج موندن هم که دیگه حس خودشو داشت.

۳۰ مهر ۹۸ ، ۲۰:۰۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

الحمدلله ... (خاطره اربعین 98)

خاطرات اربعین نود و هشت: (شماره یک)


سلام!

الحمدلله زیارت اربعین امسال قسمتم شد ...

یک ساعت پیش رسیدیم تهران.

باید بیام بنویسم خاطرات این اربعینو ...

فعلا!

۳۰ مهر ۹۸ ، ۱۴:۳۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

می نویسم تا یادم نرود!

خاطرات اردو جهادی شهریور نود و هشت: (شماره سه)


من شب آخر رسیدم اردو جهادی!

اون شبو خوابیدیم.

صبح بیدار شدیم.

دیگه خبری از بچه های روستا نبود.

چون دیروز اختتامیه برگزار شده بود.

با (حسین.ب ، صالح.م ، ابوالفضل.ح ، حسین.ع) سوار چهارصد و پنج شدیم و راه افتادیم طرف روستای انقلاب. رفتیم مدرسه و کلاساشو که 20 روز اونجا کلاس برگزار شده بود، تمیز کنیم و وسایل اصافی رو بیاریم.

از اینا که فاکتور بگیریم

( جارو زدن سالن ورزشی مدرسه در حین گوش دادن مداحی اربعین ...

جارو زدن کلاسا ...

سوار موتور شدن و بردن صندوق های نوشابه! ... )

می رسیم به ساعت 3اینا که تو راه برگشتن بودیم.

من صندلی جلو بغل راننده نشسته بودم. گوشیمو درآوردم و با دوربین سلفی شروع به فیلم گرفتن کردم.

صالح هم یه مداحی گدذاشت و با بقیه بچه ها شروع به هم خوانی کردیم.

مداحی اش این بود : (ما اصحاب گوش به فرمان ... سربازان نسل سلمان ... با هم بستیم عهد و پیمان ... ای حسین جان ... و ... )

عجب خاطره ای شد. یادش بخیر.

۰۷ مهر ۹۸ ، ۲۲:۳۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

استقبال گرم!

خاطرات اردو جهادی شهریور نود و هشت: (شماره دو)


وارد مدرسه شدم.

و حالا وارد سالن... .

بچه ها داشتن کلاغ پر بازی می کردند!!!

گفتم سلام ...

خلاصه بعد سلام، پتو آوردند!

ما رو انداختند رو پتو. انداختن بالا چند بار!

یادمه قشنگ که گفتند برو تا بخوری به سقف!

منم زرنگی کردم و هر وقت نزدیک سقف می شدم پاهامو بلند می کردم تا با کله نرم تو سقف!

۰۷ مهر ۹۸ ، ۲۲:۲۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰