وبسایت شخصی من

۳۰۷ مطلب با موضوع «خاطرات» ثبت شده است

یک دو سه حرکت!

خاطرات اربعین نود و هشت: (شماره هفت)


صبح پنج شنبه هجده آبان شد.

دیشب با (محسین اصـ....) قرار کردیم من سر صبح برم ترمینال جنوب ببینم اتوبوسی تاکسی چیزی برا مرز هست یا نه. محسن هم قرار شد بره ترمینال آزادی.

ساعتای 6 صبح اینا بود که لباس پوشیدم اومدم از اتاق بیرون. دیدم درب خوابگامون بسته اس و نمیشه اومد بیرون. ساعت 6ونیم در رو باز میکردن. تا اون موقع صبر کردم.

با بی آرتی و مترو حرکت کردم.

رسیدم ترمینال جنوب. خبر خاصی نبود. فقط یه اتوبوس بود که سرویس سبزوار بود فک کنم. اسکانیا 44نفره. می گفت نفری 300 هزار تومن تا مرز. (البته قیمتشو الان دقیق یادم نیست ولی کمتر از سیصد نبود).

محسن زنگ زد و گفت برم ترمینال آزادی.

از ترمینال جنوب یه تاکسی سوار شدم. بحث اربعین شد تو ماشین.

راننده یه داش مشتی طوری بود!

با همون لحن لوطی وار گفت پسرش و دوستاش با دو ماشین شب راه افتادن طرف مرز.

خودشم 4ساله که میره ولی امسال نشده بره اربعین.

یه مسافر دیگه هم تو اتوبوس بود.اونم داشت می اومد ترمینال آزادی برا پیداکردن ماشین برا مرز.

رسیدم ترمینال آزادی.

ما کلا 7نفر بودیم. یدونه ماشین سواری پیدا کرده بودیم. 4نفرمون با اون می تونستن برن. 3تامون رو زمین بودیم فعلا!

یدونه ماشین دیگه می خواستیم. بلیط اتوبوس که کلا پیدا نمی شد اگه هم بود نفری 250 بود.

خلاصه بعد کلی گشتن یدونه پراید پیدا کردیم نفری 200.

چون 3نفر بودیم باید دنبال نفر چهارم هم می گشتیم!

اینجا بود که در نقش جدید ظاهر شدم!

بعله!

تو ترمینال هرکی رو می دیدم میگفتم میری مرز؟ مهران؟ بیا 200 تومن الان حرکت پراید!

عکس العمل مردم خیلی باحال بود. فکر می کردن من رانندم!

بهشون می گفتم حاجی منم مث خودتون زائرم. ماشین گرفتیم یه نفر کم داریم!

خلاصه نفر چهارم هم اوکی شد.

محسن و بقیه رفقا هم اومدند و حدود ساعتای 10 صبح بود که آماده حرکت شدیم.

۰۶ آبان ۹۸ ، ۰۹:۳۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

حس جاماندگی!

خاطرات اربعین نود و هشت: (شماره شش)


چهارشنبه هفدهم مهر نود و هشت عصر ساعت سه اینا کاوران دانشگاه می خواست حرکت کنه. 313 نفر با 10 اتوبوس 32 نفره. 7نفر صندلی خالی داشتند تا مرز مهران.

روز قبل حرکت با (سیدمحسن ...) مسئول کاروان دانشگاه هماهنگ کردیم که من و 6نفر دیگه از دوستان که جزو کاروان دانشگاه نبودیم، با اتوبوس های دانشگاه بریم تا مرز.

خلاصه موقع حرکت رسید.

اتوبوس ها با تاخیر زیاد یکی یکی می اومدند و اعضای اصلی کاروان سوار می شدند. اتوبوس ها برخلاف قرارداد 32 نفره نبود همه اش. و بعضی هاش 30 نفره بود!

خلاصه حدود 5ساعت طول کشید تا اتوبوس آخر رسید.

ما هفت نفر موندیم و نتونستیم با اون اتوبوس ها بریم.

ساعت شده بود حدود 8شب. دیگه کمی دیر شده بود تا بتونیم امشب بریم طرف مرز.

داخل اتاق نشستیم.

قرار شد یکی از بچه ها بره ترمینال آزادی ببینه اتوبوس هست یا نه برا مهران.

رفت و گفت نه نیست.

قرار شد فردا صبح بریم دوباره ترمینال تا هرجور شده بریم طرف مرز مهران.

روم نمی شد برگردم خوابگاه پیش بچه ها بگم نتونستم برم ... .

این چند ساعت تا صبح یه حس جاماندگی از اربعین تو دلمون بود.

 

۳۰ مهر ۹۸ ، ۲۰:۳۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

هم زیارت هم خادمی

خاطرات اربعین نود و هشت: (شماره پنج):


بعد اینکه قرار شد بریم موکب برا خادمی زوار امام حسین (ع) از بیست و سوم تا سی ام مهرماه، گفتیم ای کاش زیارت و پیاده روی اربعین رو هم بریم.

چون بیست و سوم، دوشبنه بود و شنبه یک شنبه قبلش کلاس خاصی نداشتم و جمعه و پنج شنبه اش هم که دیگه تعطیل بودیم.

همین شد که با بقیه رفقای موکب، تصمیم گرفتیم هفدهم بریم طرف مرز بریم طرف نجف و از اونجا هم پیاده کربلا.

۳۰ مهر ۹۸ ، ۲۰:۳۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

توفیق نوکری

خاطرات اربعین نود و هشت: (شماره چهار)


شاید این جملاتی که میخوام الان بنویسم بهترین و شیرین ترین خاطراتم تو کل این وبلاگ باشه. خیلی خوشحالم که می تونم این حرفا رو بنویسم و رویا نیست و واقعیه:

تو محرم امسال تو روضه ها و بویژه تو اون شب آخر اردو جهادی تابستون امسال تو مراسم قرعه کشی اربعینش و این ها، تو دلم همیشه از خدا و امام حسین(ع) می خواستم که توفیق نوکری و خادمی شون رو به من بدهند.

الحق هم که دادند.

اول از همه که تو کاروان اربعین دانشگاه خدارو شکر یه گوشه کار رو دادن دست من. کاری که بقیه هم از پسش برمی اومدند.

ولی اونی که واقعا دیگه خیلی فوق العاده بود اون اطلاعیه ای بود که نزدیک حرکت کاروان دانشگاه، در دانشگاه پخش شد.

اطلاعیه این بود: ثبت نام جهت خادمی در موکب رهپویان ولایت مستقر در مرز مهران.

دیگه دست خودم نبود.

سریع تقویمو چک کردم و تا ببینم کلاس و درسام چجوری میشه و غیبت هام زیاد نشه. خداروشکر می شد یه جوری سر وتهش رو جمع آورد. از بیست و سوم تا سی ام مهرماه زمان خادمی بود.

خلاصه که توفیق شد و اسم نوشتیم.

تو خاطرات بعدی میگم تمام شیرینی های این خادمی رو ... .

 

۳۰ مهر ۹۸ ، ۲۰:۲۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

تهیه چک لیست

خاطرات اربعین نود و هشت: (شماره سه)


وسایل لازم برا تدارکات کاروان و پک فرهنگی خرید و بسته بندی شده بود.

همه اش رو گذاشتیم دفتر بسیج.

شب قبل حرکت بسته بندی ها انجام شد. یادمه ساعتای 3نصف شب قبل حرکت بود که چک لیست وسایل رو تهیه کردم تا هنگام حرکت تک تک مسئول اتوبوسا بیان وسایل رو بگیرن و در آخر هم خودم برم چک کنم تا چیزی جا نمونه.

موقع حرکت رسید.

(علی علی ...) و (محسن زیـ....) اومدن کمک برا پخش وسایل. تک تک مسئول اتوباسا اومدن و وسایل رو بردن و چیدن پا اتوباسا.

چک نهایی هم انجام شد.

شرح وسایل هم اینا بود. می نویسم برا بعدا ها شاید لازم شد:

پک فرهنگی: پیکسل،لیوان،سربند،دفترچه راهنما،دفترچه،مفاتیح،پوستر نیابت از شهید

پک صبحانه

بسته نان شام

بسته نان صبحانه

پرچم کوله

بیرق بزرگ

میوه

شام

۳۰ مهر ۹۸ ، ۲۰:۱۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰