وبسایت شخصی من

۳۸ مطلب با موضوع «خاطرات :: اربعین» ثبت شده است

از بچه ها جدا شدم ... (خاطره اربعین 97)

با ابوالفضل و محمدحسین هر 50 تا عمود قرار می گذاشتیم. مثلا می گفتیم عمود 980 همدیگه رو می بینیم.

قرارمون شده بود عمود 1202. به هم رسیدیم و بعد قرا رو گذاشتیم 1303. من تنها راه افتادم. بعد حدود 30 تا عمود فهمیدم رنگ شماره ی عمود ها عوض شدهو دیگه سبز زنگ نیست و خاکستری رنگ شده. به مسیر ادامه دادم.

بعد از چند دقیقه ابوالفضل پیام داد ما داخل مسیر عمودهای سبز رنگ هستیم.

اینجا یادم اومد که از یه جایی به بعد مسیر پیاده روی دو بخش میشه. یکی مسیر عمودهای سبز رنگ و یکی هم این مسیری که من توش بودم. بهش پیام دادم شما برین برسین کربلا من از این مسیر دیگه میام. خلاصه مسیرم یک کم طولانی تر شد.

۲۰ دی ۹۷ ، ۱۵:۴۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

نماز شب های داخل مسیر (خاطره اربعین 97)

ریا نباشه ...

نماز شب های داخل مسیر اربعین یک چیز دیگست.

واقعا حیفه تو این مسیر نماز شب نخونی ...

۲۰ دی ۹۷ ، ۱۵:۳۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

عمود 932 (خاطره اربعین 97)

عصر روز دوم بود. با محمدحسین و ابوالفضل که حالا بهش رسیده بودیم قرار گذاشتیم که امروز تا عمود 932 بریم تا داخل مراسم حاج میثم شرکت کنیم. حاج میثم مطیعی. موکب بچه های دانشگاه امام صادق (ع) . رسیدیم و یه موکبی رو نزدیک عمود 932 پیدا کردیم. بعد نماز جماعت مغرب و عشاء راه افتادیم با ابوالفضل طرف مراسم. با اینکه فضای بزرگی رو درست کرده بودند ولی اصلا جا نبود. با ابوالفضل همون در ورودی روی داربست ها نشستیم.

سخنران رو یادم نیست کی بود.
مداحی حاج میثم شروع شد.
فقط و فقط و فقط یادمه کنار ابوالفضل نشسته بودم و سرم روی زانوم هام بود و چفیه سیاه رو انداخته بودم رو سرم و گریه می کردم.
چه حال و حسی بود ...
 
.
.
.
.
 
آقا بطلب ...
۲۰ دی ۹۷ ، ۱۵:۳۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

دمپایی های مرتضی (خاطره اربعین 97)

دقیقا یادمه کوله پشتی ام رو برداشتم و از اتاق اومدم داخل راهرو. مرتضی رو آخر راهرو دیدم. رفتم پیشش و دمپایی هاش رو دیدم. گفتم اینا رو بده من دیگه کفش جلو بسته نبرم. گفت باشه! دمپایی چرمی هاش رو برداشتم و کفش جلو بستم رو نبردم دیگه.

سحر روز دوم بود که می خواستیم از موکب داخل مسیر راه بیفتیم. از سالن حسینیه اومیدم بیرون. زئرا داخل حایاط هم خوابیده بودند و خیلی همه چی شلوغ بود. دیدم دمپایی ها نرتضی رو که دیشب دم در یادم رفته بود نیست. فرصت دنبالش گشتن رو نداشتیم. اینجا بود که محمدحسین گفت بیا دمپایی پلاستیکی من رو بردار. منم اون ها رو گذاشتم داخل کوله ام برای وقتی که لازمم بشه. 
پا برهنه مثل روز اول ، روز دومم رو شروع کردیم ...
سحر ...
اربعین ...
کربلا ...
یادش بخیر ...
۲۰ دی ۹۷ ، ۱۲:۰۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

عمود 285 (خاطره اربعین 97)

عصر روز اول مسیر اربعین بود که با محمدحسین رفتیم یه چندتا عمود بعد عمود 285 ، یک موکب پیدا کردیم. عمود 285 مراسم حاج آقا پناهیان و حاج مهدی رسولی بود. یکی از موکب های آستان قدس بود. خیلی مراسم خوبی بود و سینه زنی حاج مهدی و روضه خوانی اش هم عالی تر.

بعد تموم شدن مراسم برگشتم موکب برای استراحت. متوجه شدم گوشی ام رو جا گذاشتم اون جایی که نشسته بودم. یک ذره نگران نشدم شاید پیدا نشه با اینکه موکب خیلی شلوغ بود و هم خانوما بودن و هم آقایون. خلاصه یه بخشی بود که اعلام می کرد مثلا فلانی بیاد فلان جا کسی منتظرشه و این جور حرفا. رفتم پیشش. گفتم گوشی پیدا نشده؟ گفت چرا. مشخصاتش چیه؟
گفتم گوشی سامسونگه. پشت اون هم یه پیکسل داره. رو پیکسل هم نوشته کار برای خدا خستگی نداره ...
خلاصه گوشی ام پیدا شد ...
۲۰ دی ۹۷ ، ۱۱:۵۸ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰