وبسایت شخصی من

۳۰۷ مطلب با موضوع «خاطرات» ثبت شده است

افتخار پدر

(م.ق) کلاس چهارم تجربی است ...

مکبر نماز عشاء امشب مسجد جامع رو می گم ...

تو مدرسمون هم موذن و هم مکبری می کنه و گه گاهی هم تو مسجد ...

ولی امشب بعد از تموم شدن نماز عشاء وقتی میکروفون رو گذاشت و داشت از جلوی جمعیت می رفت، درست در رو به رو و صف جلو ایم ، پدر زحمت کشش رو دیدم ...

با یه نگاه افتخار آمیز به پسرشون نگاه می کردند ...

واقعا برای یه پدر چه چیزی شیرین تز از این گونه لحظه ها و صحنه هاست ...

راستی پدرش از رفتگران شهرداری هستند ...

 

۳۰ آبان ۹۳ ، ۱۷:۵۵ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

توفیق دوباره

این چند روز چندبار شده بود که حسرت رفتن به نماز صبح رو می خوردم ...
با خودم می گفتم خدا همین اول سال تحصیلی یعنی کمتر از 2ماه پیش بعضی روزا این توفیق رو نصیبم می کرد ولی چند وقت بود که نه تنها این مهم نصیبم نمی شد بلکه از روی سهل انگاری خودم چندبار نما صبحم قضا نیز شد ...
خدا صدهزار مرتبه شکر که امروز صبح تونستم بیدار شم و الحمدلله در نماز جماعت صبح شرکت کنم ...
حس خیلی خوبی داره ...
خدایا ممنون بابت تمام نعمت هایت

۳۰ آبان ۹۳ ، ۰۵:۳۷ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

من و یاد پرچمت عیبی نداره ...

من و یاد پرچمت، عیبی نداره خدا کریمه…

جا موندم از حرمت، عیبی نداره خدا کریمه…

ای دل شیدا…

هر شب خواب کربلا و شش گوشه میبینم…

چی میشه آقا…!!!

پایین پای علی اکبرت بمیرم…

۲۵ آبان ۹۳ ، ۱۷:۵۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

خاطرات زیاد و وقت کم!

یک جمله بگم و برم :

خاطرات خیلی زیاده ...

لحظه به لحظه رو دوست دارم بیام اینجا ثبت کنم تا بعدها با خوندنش اون شیرینی خاطره خوندن رو بچشم ...

ولی حیف که این دوسال باید تمام سعی و تلاش خودمون رو بکونیم چون کـنکــور داریم !

ای کاش وقت بیشتری داشتم ، ولی اشکالی نداره تو ایام دانشگاه جبران می کنیم ...

--------------------------------------------

تذکر:

در این پست اولین بار از دو کلمه ی "کنکور" و "دانشگاه" در این وب استفاده شد!

دو لغتی که از این به بعد مطمئنا بیشتر از این ها تکرار خواهند شد ...

۱۹ آبان ۹۳ ، ۱۸:۲۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

از یک سوراخ دوبار گزیده نشدم!

روز جمعه بود که تو شهرمون یک باران درست و حسابی الحمدا... بارید.

روز شنبه که می خواستم با دوچرخه برم مدرسه وقتی به سر دور راهی مدرسه که یک راه خاکی و البته نزدیک تر و یک راه آسفالته و کمی طولانی تر داره ، رسیدم می خواستم طبق عادت از راه خاکی برم.
ولی یاد پارسال افتادم که درست شبیه همین قضیه رخ داده بود؛ یعنی روز قبل بارون اومده بود و من روز بعدش از راه خاکی به مدرسه رفتم و چشمتون روز بعد نبینه عین ببخشین خر تو گل گیر کردم  و هر دو چرخ دوچرخه ام پر از گل شد و ... .
به همین دلیل و با عنایت به تجربیات قبل (چه ادبیاتی!) ، دیگه از سوراخ مذکور ، دوباره گزیده نشدم و از راه آسفالته رفتم مدرسه!
۱۹ آبان ۹۳ ، ۱۸:۱۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰