وبسایت شخصی من

۳۰۷ مطلب با موضوع «خاطرات» ثبت شده است

ماشین الکتریکی 1

سلام به خودم !

قرار نشد بزنی زیرش ها؟!

حالا دو تا مثال رو نمی فهمی نباید بگی نه دیگه این درسو می افتم!

باشه عزیز؟!

خب حالا مجدد ذهنم رو آروم می کنم.

من ماشین رو تا جایی که می تونم می خونم. بقیش دیگه با خدا.

خب فعلا.

فردا امحان ماشین الکتریکی 1 پایان ترم داریم ... .

۱۴ دی ۹۷ ، ۱۹:۴۳ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

21 سال

سلام...

دارم درس می خونم الان مثلا. امتحانات پایان ترم از شنبه شروع میشه.

ماشین الکتریکی داریم.

اینا مهم نیست زیاد!

امشب تولدمه. میشم 21 سال کامل.

نوشتنم نمیاد. کارای مهم تری دارم تو ذهنم. باید اونا رو انجام بدم.

لطفا دعا کنید برام.

۱۲ دی ۹۷ ، ۱۶:۵۰ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

چیزی ندارم غیر تو ...

سلام خدا!

۲۴ آذر ۹۷ ، ۰۵:۳۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

م ح عیسی زاده (خاطره اربعین 97)

م ح عیسی زاده اسمش بود.

قرار بود با ابوالفضل و وحید همراه هم مسیر نجف کربلا رو بریم.

من و محمدحسین رفتیم کاظمین سامرا. وقتی برگشتیم ساعت 1شب جمعه بود. ابوالفضل و وحید چون ما دیر رسیده بودیم رفته بودند. من مونده بودم با محمدحسین که سال اولش بود می خواست مسیر پیاده روی رو بیاد!

خلاصه یادم نمیره خیلی بهش سخت گذشت با من.

۰۴ آذر ۹۷ ، ۲۲:۳۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

ابو حسین ... (خاطره اربعین 97)

اسمش ابوحسین بود.

راننده ون بود.

همون ون رو میگم که از نجف گرفتیم دربست. ما رو ببره سامرا. بعد کاظمین. بعد هم برگردونه نجف.

آدم خوبی بود. شمارشم گرفتیم.

دارم فک می کنم تیکه کلاماشو بنویسیم. حیف یادم رفته.

ولی یادمه دست و پا شکسته باهش صحبت کردم.

می گفت معلمه.

ولی دیگه عربی اونقد بلد نبودم که از حقوقشو اینا بپرسم.

میگم عربی باید یاد بگیرم هی بگو نه ...

۰۴ آذر ۹۷ ، ۲۲:۲۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰