زندگی خوابگاهی یه بدی داره (البته بگم یکی از بدی هاش اینه بهتره): اگه برنامه و نظم نداشته باشی کلا به فنا میری. وقتت رو تلف می کنی به خوابو پی اس و اینا!
پس من که تقریبا برنامه نداشتم از اول ترم4، تا الان اینجوری وقتم رو گذروندم که خوب نی!
یه سری هدف دارم. باید بهش برسم:
1- نوشتن برنامه خ و د سازی
2- دانلود جلسات خوشنویسی و کار کردن اون
3- زبان زبان زبان
4- مسابقه هوش برتر و آماده شدن براش (آخر مهر ضبطه...)
5- درس خوندن!
خدایا کمک کن ...
سلام دوباره به خودم و گلدونم.
دقیق بخوام بگم 42 روزی میشه نیومدم گلدونم رو بروز کنم. چقد اتفاق و ماجرا ... ولی متاسفانه یادداشت نشد!
تو این مدت اردو جهادی رفتیم استان یاسوج. ماه محرم بود که تهران موندم. و ترمم که شروع شد.
از این به بعد بروزم!
میگم نگین این پسر خشک مذهبیه و اینا.
آقا من این دعا رو خیلی دوست دارم. یعنی تو مسجد اینقدر این دعا رو قشنگ حاج آقای (عطـ...) یا حاج آقای (جها...) می خونن که عاشقش شدم. واقعا قشنگه. خب اینم دعا:
حَـسْـبِــیَ اللَّهُ وَ کَــفَــى سَــمِــعَ اللَّهُ لِــمَــنْ دَعَـــا لَـــیْــسَ وَرَاءَ اللَّهِ مُــنْـــتَـــهَــى
معنی اش هم جالبه :
من را خدا بس است و کافى است شنود خدا از هر که دعا کند (به راستی) نیست وراء خدا نهایتى.
دیروز بعد مدت ها رفتم نماز جماعت ظهر.
قبل وارد سالن مسجد شدن صدای صلوات حاج آقا (طا...) رو شنیدم فهمیدم که داره نماز شروع میشه و امام جماعت آقا (حدا...) دارن اقامه میگن.
وارد شدم. دیدم صف اول خالیه. رفتیم صف اول. دست راستم دیدم آقای (بر...) معلم دیفراسیل دوران دبیرستانم بودند. بهشان سلام کردم. نماز رو شروع کردم. بین دو نماز دیدم متوجه شدم که سمت چپم حاج آقای (اکبـ....) معلم علوم دوران راهنمایی ام هستند. (شما بین نماز حواستون به دور و برتون نباشه. کار خوبی نیست!)
خلاصه جالب بود برام.
برا شما جالب نبود؟!
عه چرا؟!
