وبسایت شخصی من

۱۶ مطلب در آبان ۱۳۹۳ ثبت شده است

در ذهن می ماند اگر ...

همین نیم ساعت پیش داشتم درس هفتم زبان فارسی3 رو می خوندم.

یه بخش درس در مورد انواع فعل های ماضی و مضارع بود.

فعل های ماضی 6نوع میشه (: ساده،استمراری،بعید،التزامی،نقلی و مستمر).

یادش بخیر سال سوم راهنمایی وقتی برای اولین بار این فعل ها رو دبیر ادبیاتمون -که یکی از بهترین معلم های دوران تحصیلم بودند (جناب آقای ذ)- درس دادند، جلسه بعد می خواستند بپرسن و من با ماضی بعید(رفته بودم و ... ) و ماضی التزامی (رفته باشم و ... ) مشکل داشتم و نمی تونستم اون ها رو یاد بگیرم.

زنگ تفریح دوست خوبم (عرفان) گفت: «این ها که خیلی آسونه. برای اینکه فراموش نکنی یادت باشه که التزامی از نظام و این جور حرفا میاد که همش باید بگی باشه!»

و من هم با همین روش از اونوقت تا همین الان این فعل ها رو خوب یاد گرفتم.

این ها رو اومدم نوشتم تا بگم که چه چیزی باعث شده تا این حرف دوستم تا دوران دبیرستان یعنی حدود 3سال یا بیشتر تو ذهنم بمونه؟ هر روز و هر زنگ تفریح در همین سال تحصیلی بچه ها ترفندهای زیادی رو میگن که یک ماه بعدش یادت میره ولی بعضی هاش نه ...

به نظرم اگر این مسئله رو تعمیم بدیم می تونیم به راحتی بفهمیم اون حرفی که از ته دل و واقعا از روی دوستی گفته بشه هم بر دل می نشینه و هم تو ذهن میمونه...

به قول معروف "هرچه از دل برآید، بر دل نشیند"

راستی عرفان الان رشته تجربی هستش و من ریاضی ...

 

۳۰ آبان ۹۳ ، ۲۱:۵۸ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

افتخار پدر

(م.ق) کلاس چهارم تجربی است ...

مکبر نماز عشاء امشب مسجد جامع رو می گم ...

تو مدرسمون هم موذن و هم مکبری می کنه و گه گاهی هم تو مسجد ...

ولی امشب بعد از تموم شدن نماز عشاء وقتی میکروفون رو گذاشت و داشت از جلوی جمعیت می رفت، درست در رو به رو و صف جلو ایم ، پدر زحمت کشش رو دیدم ...

با یه نگاه افتخار آمیز به پسرشون نگاه می کردند ...

واقعا برای یه پدر چه چیزی شیرین تز از این گونه لحظه ها و صحنه هاست ...

راستی پدرش از رفتگران شهرداری هستند ...

 

۳۰ آبان ۹۳ ، ۱۷:۵۵ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

توفیق دوباره

این چند روز چندبار شده بود که حسرت رفتن به نماز صبح رو می خوردم ...
با خودم می گفتم خدا همین اول سال تحصیلی یعنی کمتر از 2ماه پیش بعضی روزا این توفیق رو نصیبم می کرد ولی چند وقت بود که نه تنها این مهم نصیبم نمی شد بلکه از روی سهل انگاری خودم چندبار نما صبحم قضا نیز شد ...
خدا صدهزار مرتبه شکر که امروز صبح تونستم بیدار شم و الحمدلله در نماز جماعت صبح شرکت کنم ...
حس خیلی خوبی داره ...
خدایا ممنون بابت تمام نعمت هایت

۳۰ آبان ۹۳ ، ۰۵:۳۷ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

من و یاد پرچمت عیبی نداره ...

من و یاد پرچمت، عیبی نداره خدا کریمه…

جا موندم از حرمت، عیبی نداره خدا کریمه…

ای دل شیدا…

هر شب خواب کربلا و شش گوشه میبینم…

چی میشه آقا…!!!

پایین پای علی اکبرت بمیرم…

۲۵ آبان ۹۳ ، ۱۷:۵۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

خاطرات زیاد و وقت کم!

یک جمله بگم و برم :

خاطرات خیلی زیاده ...

لحظه به لحظه رو دوست دارم بیام اینجا ثبت کنم تا بعدها با خوندنش اون شیرینی خاطره خوندن رو بچشم ...

ولی حیف که این دوسال باید تمام سعی و تلاش خودمون رو بکونیم چون کـنکــور داریم !

ای کاش وقت بیشتری داشتم ، ولی اشکالی نداره تو ایام دانشگاه جبران می کنیم ...

--------------------------------------------

تذکر:

در این پست اولین بار از دو کلمه ی "کنکور" و "دانشگاه" در این وب استفاده شد!

دو لغتی که از این به بعد مطمئنا بیشتر از این ها تکرار خواهند شد ...

۱۹ آبان ۹۳ ، ۱۸:۲۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰