وبسایت شخصی من

۱۳ مطلب در آذر ۱۳۹۶ ثبت شده است

ذخیره هوش برتر4!

قراره مسابقه هوش برتر سری4 از اول زمستون بره رو آنتن شبکه نسیم!

ما رفتیم توی ذخیره ها!

از دیروز ضبط برنامه شروع شده تا پنج شنبه هفته آینده!

ذخیره یعنی اینکه اگه کسی انصراف داد به تو زنگ می زنند بدو بیا برای ضبط!

برای آماده شدن، کارهای زیر رو انجام میدم:

1- سوالات اطلاعات عمومی و ورزش مشکل دارهاش رو مشخص کردم. سوالات هنر و جغرافیا هم مشکل دارهاش رو مشخص می کنم و می خونم.

2- بازی های سرعت عملی که دوره مقدماتی دوره قبل اجرا شده رو شبیه سازی و تمرین می کنم.

3- بازی های دیداری و شنیداری رو از روی جزوه نکات خودم می خونم.

دعا کنین یکی انصراف بده که من برم تو مسابقه!

 

۲۴ آذر ۹۶ ، ۱۰:۰۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

سوالات مصاحبه هوش برتر!

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۴ آذر ۹۶ ، ۰۹:۴۷

کاپشنم رو بردی عزیز!

امشب بعد از دانشگاه در راه برگشت به خوابگاه رفتم همین مسجد نزدیک ایستگاه بی آر تی سبلان تا نماز مغرب و عشاء رو جماعت و اول وقت بخونم (البته ریا نباشه!). رفتم داخل وضوخونه و دیدم یه پسر پونزده شونزده ساله هم هست. خواستم شلام کنم ولی خودمونیم شاید یه غرور منو گرفت و با خودم گفتم چرا من اول سلام کنم. خلاصه کاپشنم رو آویزون کردم به جا لباسی که اتفاقا کاپشن او پسره هم آویزونش بود. خلاصه وضو که گرفتم رفتم که کاپشنم رو بردارم، دیدم نیست !!! فهمیدم آقا پسر مذکور، کاپشن ما رو اشتباه برداشته !!! خلاصه منم کاپشن اون رو برداشتم (!!) و رفتم داخل مسجد. دیدم اون آخر داره جوراب می پوشه. رفتم جلو و گفتم: رفیق کاپشن ما رو برداشتی!!! حالا این رو نوشتم که هم خاطره بشه هم این که بگم محمدجان سعی کن اول از همه به هر کی می رسی سلام کن.

۱۹ آذر ۹۶ ، ۲۰:۵۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

باشه باشه!

استاد باحال معادلاتمون (استاد شکرابی) یک سری تیکه کلام جالب داره از جمله:

- باشه باشه! (حیف نمی تونم وویس بذارم)

- برو بینیم بابا!

۱۹ آذر ۹۶ ، ۲۰:۵۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

پرتقال!

سر کلاس معادلات با استاد شکرابی درس داشتیم. ساعت یک و نیم تا 3 و نیم. همراه ناهار امروز بهمون پرتقال دادند. خلاصه سر کلاس،استاد پای وایت برد داشت می نوشت. 

یک دفعه یک پرتقال از ردیف اول کلاس قِل خورد و رفت پایین سکوی کلاس ایستاد. چندتا از بچه ها خندیدند و همهمه ی کمی شد طوریکه اصلا استاد هیچ چیزی نفهمید(البته ظاهرا).

استاد بعد از حدود 10 دقیقه وقتی نوشتنش تموم شد خیلی خونسرد اومد از سکو پایین و خم شد پرتقال رو برداشت و اون رو پوست کند و خورد!

خیلی برام جالب بود که چجوری استاد متوجه این پرنقال شد چون پشتش به اون بود و اون روی سکو بود و پرتقال پایین سکو و هیچ گونه دیدی نداشت!

گفتنی است(!!) پرتقاله هم از دست یکی از بچه ها (محمد ش ی خ ) افتاد چون اون داشت سرکلاس با اون بازی می کرد !!!!

۱۹ آذر ۹۶ ، ۲۰:۵۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰