ساعتای شش عصر بود.

غروب روز بیستم ماه رمضون.
امشب شب دوم قدر بود. شب شهادت حضرت علی (ع).
داخل پیج اینستا معراج شهدای تهران، استوری رو دیدم. یه کلیپ 15ثانیه ای بود و صحنه ای بود از وداع پدر بزرگوار شهید شعبان نصیری با پسر شهیدشون. سن پدرشون حدود هشتاد سال خود شهید هم 50 سال اینا. 
زیر کلیپ نوشته بود که افطار امروز به نیت شهید مداقع حرم شعبان نصیری.
داخل اینترنت سرچ کردم و عکسای مراسم وداع و تشیع این شهید رو پیدا کردم. همش عشق بود. (پیشنهاد می کنم یه سرچ بزنین و عکسا رو ببینین.)
سرچ کردم و دیدم مزار این شهید در بهشت زهرای تهران هستش. دیگه دلم هوایی شده بود. 
سریع پیرهن شکی آستین  دارم رو پوشیدم و جاتون خالی شال مشکی هم انداختم و رفتم بهشت زهرا(س).
یه ربع مونده به اذون رسیدم بهشت زهرا (س).
انتظار نداشتم این قدر شلوغ باشه!.
ولی خب شب قدر بود دیگه.
خلاصه رفتم دنبال مزار این شهید ولی اون آدرسی که داشتم درست نبود یا هم من نتونستم پیدا کنم.
خلاصه رفتم سر یدونه مزار شهید که زیادم تو چشم نباشه نشستم و افطار کردم.
بعدش همینجور یه چرخ زدم تو بهشت زهرا (س) و باخ ودم گفتم چیکار کنیم حالا؟!
یادم اومد دور و بر اون جایی که افطار کردم یه مزار شهید مدافع حرم دیدم.
رفتم اونجا. یه مزار فک کنم سیمانی بود..سنگ قبر نداشت یعنی مثل اکثر قبور.
دور و بر کامل تاریک بود.
شالم رو انداختم رو زمین و نماز مغرب اینام رو خوندم.
مزار شهید میثم مُدواری بود.
یه ربع یه روضه گذاشتم و ... .
قسمت نبود برم سر مزار شهید حاج شعبان نصیری.
ظاهرا حاج میثم رزق ما بود.
خلاصه از بهشت زهرا(س) برگشتم و اومدم خوابگاه کولم رو گذاشتم و راه افتادم که برم مهدیه تهران برا مراسم شب بیست و یکم.
اون شب سخرانی و احیا رو حاج سید حسین مومنی انجام دادن.
خیلی خوب بود.
یادم نمیره حدود نیم ساعت منتظر اومدن بی آر تی بودم تو ایستگاه جمهوری. بعدش هم که نرسیده به ایستگاه منیریه راهش رو کج کرد به دلیل بسته بودن مسیر. مجبور شدم پیاده بشم. نمی دونستم مهدیه چقدر فاصله داره با من! پیاده بقیه راه رو رفتم. نیم ساعت اینجا پیاده رفتم! وقتی رسیدم تو خیابونا زن و مرد نشسته بودن. با حجاب و بی حجاب!
خلاصه این که مراسم حدود 2ونیم شب اینا تموم شد.
برگشتنی دست دراز کردم تا یه موتوری سوارم کنه!
بنده خدا دو سه قدم جلوترم ایستاد.
اونم از مهدیه می اومد خداروشکر.
سوارم کرد و رسوندم تا سر جمهوری.
آخرشم گفت برو بسلامت!
همین دیگه!
 

خاطرات ماه مبارک رمضان 1398.