خاطرات اربعین نود و هشت: (شماره چهار)


شاید این جملاتی که میخوام الان بنویسم بهترین و شیرین ترین خاطراتم تو کل این وبلاگ باشه. خیلی خوشحالم که می تونم این حرفا رو بنویسم و رویا نیست و واقعیه:

تو محرم امسال تو روضه ها و بویژه تو اون شب آخر اردو جهادی تابستون امسال تو مراسم قرعه کشی اربعینش و این ها، تو دلم همیشه از خدا و امام حسین(ع) می خواستم که توفیق نوکری و خادمی شون رو به من بدهند.

الحق هم که دادند.

اول از همه که تو کاروان اربعین دانشگاه خدارو شکر یه گوشه کار رو دادن دست من. کاری که بقیه هم از پسش برمی اومدند.

ولی اونی که واقعا دیگه خیلی فوق العاده بود اون اطلاعیه ای بود که نزدیک حرکت کاروان دانشگاه، در دانشگاه پخش شد.

اطلاعیه این بود: ثبت نام جهت خادمی در موکب رهپویان ولایت مستقر در مرز مهران.

دیگه دست خودم نبود.

سریع تقویمو چک کردم و تا ببینم کلاس و درسام چجوری میشه و غیبت هام زیاد نشه. خداروشکر می شد یه جوری سر وتهش رو جمع آورد. از بیست و سوم تا سی ام مهرماه زمان خادمی بود.

خلاصه که توفیق شد و اسم نوشتیم.

تو خاطرات بعدی میگم تمام شیرینی های این خادمی رو ... .