خاطرات اربعین نود و هشت: (شماره شش)


چهارشنبه هفدهم مهر نود و هشت عصر ساعت سه اینا کاوران دانشگاه می خواست حرکت کنه. 313 نفر با 10 اتوبوس 32 نفره. 7نفر صندلی خالی داشتند تا مرز مهران.

روز قبل حرکت با (سیدمحسن ...) مسئول کاروان دانشگاه هماهنگ کردیم که من و 6نفر دیگه از دوستان که جزو کاروان دانشگاه نبودیم، با اتوبوس های دانشگاه بریم تا مرز.

خلاصه موقع حرکت رسید.

اتوبوس ها با تاخیر زیاد یکی یکی می اومدند و اعضای اصلی کاروان سوار می شدند. اتوبوس ها برخلاف قرارداد 32 نفره نبود همه اش. و بعضی هاش 30 نفره بود!

خلاصه حدود 5ساعت طول کشید تا اتوبوس آخر رسید.

ما هفت نفر موندیم و نتونستیم با اون اتوبوس ها بریم.

ساعت شده بود حدود 8شب. دیگه کمی دیر شده بود تا بتونیم امشب بریم طرف مرز.

داخل اتاق نشستیم.

قرار شد یکی از بچه ها بره ترمینال آزادی ببینه اتوبوس هست یا نه برا مهران.

رفت و گفت نه نیست.

قرار شد فردا صبح بریم دوباره ترمینال تا هرجور شده بریم طرف مرز مهران.

روم نمی شد برگردم خوابگاه پیش بچه ها بگم نتونستم برم ... .

این چند ساعت تا صبح یه حس جاماندگی از اربعین تو دلمون بود.