خاطرات اربعین نود و هشت: (شماره هفت)


صبح پنج شنبه هجده آبان شد.

دیشب با (محسین اصـ....) قرار کردیم من سر صبح برم ترمینال جنوب ببینم اتوبوسی تاکسی چیزی برا مرز هست یا نه. محسن هم قرار شد بره ترمینال آزادی.

ساعتای 6 صبح اینا بود که لباس پوشیدم اومدم از اتاق بیرون. دیدم درب خوابگامون بسته اس و نمیشه اومد بیرون. ساعت 6ونیم در رو باز میکردن. تا اون موقع صبر کردم.

با بی آرتی و مترو حرکت کردم.

رسیدم ترمینال جنوب. خبر خاصی نبود. فقط یه اتوبوس بود که سرویس سبزوار بود فک کنم. اسکانیا 44نفره. می گفت نفری 300 هزار تومن تا مرز. (البته قیمتشو الان دقیق یادم نیست ولی کمتر از سیصد نبود).

محسن زنگ زد و گفت برم ترمینال آزادی.

از ترمینال جنوب یه تاکسی سوار شدم. بحث اربعین شد تو ماشین.

راننده یه داش مشتی طوری بود!

با همون لحن لوطی وار گفت پسرش و دوستاش با دو ماشین شب راه افتادن طرف مرز.

خودشم 4ساله که میره ولی امسال نشده بره اربعین.

یه مسافر دیگه هم تو اتوبوس بود.اونم داشت می اومد ترمینال آزادی برا پیداکردن ماشین برا مرز.

رسیدم ترمینال آزادی.

ما کلا 7نفر بودیم. یدونه ماشین سواری پیدا کرده بودیم. 4نفرمون با اون می تونستن برن. 3تامون رو زمین بودیم فعلا!

یدونه ماشین دیگه می خواستیم. بلیط اتوبوس که کلا پیدا نمی شد اگه هم بود نفری 250 بود.

خلاصه بعد کلی گشتن یدونه پراید پیدا کردیم نفری 200.

چون 3نفر بودیم باید دنبال نفر چهارم هم می گشتیم!

اینجا بود که در نقش جدید ظاهر شدم!

بعله!

تو ترمینال هرکی رو می دیدم میگفتم میری مرز؟ مهران؟ بیا 200 تومن الان حرکت پراید!

عکس العمل مردم خیلی باحال بود. فکر می کردن من رانندم!

بهشون می گفتم حاجی منم مث خودتون زائرم. ماشین گرفتیم یه نفر کم داریم!

خلاصه نفر چهارم هم اوکی شد.

محسن و بقیه رفقا هم اومدند و حدود ساعتای 10 صبح بود که آماده حرکت شدیم.