وبسایت شخصی من

۱۲ مطلب در دی ۱۳۹۷ ثبت شده است

دمپایی های مرتضی (خاطره اربعین 97)

دقیقا یادمه کوله پشتی ام رو برداشتم و از اتاق اومدم داخل راهرو. مرتضی رو آخر راهرو دیدم. رفتم پیشش و دمپایی هاش رو دیدم. گفتم اینا رو بده من دیگه کفش جلو بسته نبرم. گفت باشه! دمپایی چرمی هاش رو برداشتم و کفش جلو بستم رو نبردم دیگه.

سحر روز دوم بود که می خواستیم از موکب داخل مسیر راه بیفتیم. از سالن حسینیه اومیدم بیرون. زئرا داخل حایاط هم خوابیده بودند و خیلی همه چی شلوغ بود. دیدم دمپایی ها نرتضی رو که دیشب دم در یادم رفته بود نیست. فرصت دنبالش گشتن رو نداشتیم. اینجا بود که محمدحسین گفت بیا دمپایی پلاستیکی من رو بردار. منم اون ها رو گذاشتم داخل کوله ام برای وقتی که لازمم بشه. 
پا برهنه مثل روز اول ، روز دومم رو شروع کردیم ...
سحر ...
اربعین ...
کربلا ...
یادش بخیر ...
۲۰ دی ۹۷ ، ۱۲:۰۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

عمود 285 (خاطره اربعین 97)

عصر روز اول مسیر اربعین بود که با محمدحسین رفتیم یه چندتا عمود بعد عمود 285 ، یک موکب پیدا کردیم. عمود 285 مراسم حاج آقا پناهیان و حاج مهدی رسولی بود. یکی از موکب های آستان قدس بود. خیلی مراسم خوبی بود و سینه زنی حاج مهدی و روضه خوانی اش هم عالی تر.

بعد تموم شدن مراسم برگشتم موکب برای استراحت. متوجه شدم گوشی ام رو جا گذاشتم اون جایی که نشسته بودم. یک ذره نگران نشدم شاید پیدا نشه با اینکه موکب خیلی شلوغ بود و هم خانوما بودن و هم آقایون. خلاصه یه بخشی بود که اعلام می کرد مثلا فلانی بیاد فلان جا کسی منتظرشه و این جور حرفا. رفتم پیشش. گفتم گوشی پیدا نشده؟ گفت چرا. مشخصاتش چیه؟
گفتم گوشی سامسونگه. پشت اون هم یه پیکسل داره. رو پیکسل هم نوشته کار برای خدا خستگی نداره ...
خلاصه گوشی ام پیدا شد ...
۲۰ دی ۹۷ ، ۱۱:۵۸ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

پای برهنه (خاطره اربعین 97)

اربعین امسال خدا قسمت کرد مسیر اربعین رو با پای برهنه رفتم.

به هرکی میگه چرا پای برهنه؟
چون ریا نشه خیلی جدی میگم برای راحتی خودم. اگه کفش بپوشم پام آبله میزنه.
ولی خدا می دونه نیتم این نبوده...
 
۲۰ دی ۹۷ ، ۱۱:۵۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

ببخشید گفتن های محمدحسین (خاطره اربعین 97)

محمدحسین خیلی پسر گلی بود.

از قبل هم بچه ها گفته بودن خیلی مودبه.

من داخل مسیر اربعین هندزفری میزدم و روضه و مداحی گوش میدادم و معمولا کم صحبت می کردم و معمولا هم دوست داشتم تنها برم مسیر رو. ولی این دفعه با محمدحسین باید می رفتم چون دفعه اولش بود. 

خلاصه اینکه هر چند دقیقه با دست اشاره می کردکه  هندزفریت رو دربیار. بعد می گفت ببخشید مزاحم شدم! و بعد حرفشو می زد.

یا مثلا وقتی با تسبیح ذکر می گفتم وقتی چیزی میگفت و متوجه می شد که داشتم ذکر می گفتم زود می گفت ببخشید مزاحم شدم!

خیلی پسر گلیه ...

۲۰ دی ۹۷ ، ۱۱:۴۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

کجا میرِی؟! چه کار میکنی؟!

سلام.

به خودم میگم. داری کجا میری محمدجان؟!
حواست به وقت هایی و تک تک لحظه هایی که داری میگذرونی هست؟ می دونی واسه تک تک اون ها باید اون ور جواب بدی؟
می دونی اگه میخوای که عاقبت به خیر بشی ، حالا شهادت یا هرچی لایقش باشی ، باید با کارهات به خدا نشون بدی لیاقت داری؟!
حواست هست که که اگه میخوای یه زندگی خوب تو آینده داشته باشی از خیلی وقت پیش مقدماتشو با کارات باید آماده کنی؟!
 
خدا کنه دیگه غافل نشم ...
۱۷ دی ۹۷ ، ۱۷:۱۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰