دقیقا یادمه کوله پشتی ام رو برداشتم و از اتاق اومدم داخل راهرو. مرتضی رو آخر راهرو دیدم. رفتم پیشش و دمپایی هاش رو دیدم. گفتم اینا رو بده من دیگه کفش جلو بسته نبرم. گفت باشه! دمپایی چرمی هاش رو برداشتم و کفش جلو بستم رو نبردم دیگه.
دقیقا یادمه کوله پشتی ام رو برداشتم و از اتاق اومدم داخل راهرو. مرتضی رو آخر راهرو دیدم. رفتم پیشش و دمپایی هاش رو دیدم. گفتم اینا رو بده من دیگه کفش جلو بسته نبرم. گفت باشه! دمپایی چرمی هاش رو برداشتم و کفش جلو بستم رو نبردم دیگه.
عصر روز اول مسیر اربعین بود که با محمدحسین رفتیم یه چندتا عمود بعد عمود 285 ، یک موکب پیدا کردیم. عمود 285 مراسم حاج آقا پناهیان و حاج مهدی رسولی بود. یکی از موکب های آستان قدس بود. خیلی مراسم خوبی بود و سینه زنی حاج مهدی و روضه خوانی اش هم عالی تر.
اربعین امسال خدا قسمت کرد مسیر اربعین رو با پای برهنه رفتم.
محمدحسین خیلی پسر گلی بود.
از قبل هم بچه ها گفته بودن خیلی مودبه.
من داخل مسیر اربعین هندزفری میزدم و روضه و مداحی گوش میدادم و معمولا کم صحبت می کردم و معمولا هم دوست داشتم تنها برم مسیر رو. ولی این دفعه با محمدحسین باید می رفتم چون دفعه اولش بود.
خلاصه اینکه هر چند دقیقه با دست اشاره می کردکه هندزفریت رو دربیار. بعد می گفت ببخشید مزاحم شدم! و بعد حرفشو می زد.
یا مثلا وقتی با تسبیح ذکر می گفتم وقتی چیزی میگفت و متوجه می شد که داشتم ذکر می گفتم زود می گفت ببخشید مزاحم شدم!
خیلی پسر گلیه ...
سلام.