وبسایت شخصی من

اسامی شهدا (اردو یک جهادی، عید 97)

نوذر، سلیمان، فرهاد، نادر، اسماعیل، نوراله، علی، محمد، علی مدد، شیروان، قاسم، ظفر، یارمحمد، لطفعلی، صدراله، رمضان، موسی، شکراله، جبار، سامر، اردشیر، حمداله و ...
در راه هستیم همچنان. تصویر شهدا را کنار جاده زده بودند. دقت کردم به اسامی شهدا. نوذر ، سلیمان ، فرهاد ، نادر ... چه زیبا. چه پرصلابت. آری اینجا دیار شیران است. درگیر اسامی بودم که وارد بلوار طویل شدیم. یک لحظه با خودم گفتم چند شهید شد؟! نگاهی کردم دیدم تا آخر بلوار پشت سرهم تصاویر شهداست!
بله...
خون داده اند تا من امروز آرامش داشته باشم ...
پ.ن: این ها اسامی تعدادی از شهدای استان کهگیلویه و بویراحمد بود و بلوتر منتهی به شهر یاسوج مرکز استان بود.

۲۴ اسفند ۹۶ ، ۱۴:۱۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

راننده_خوابید! (اردو یک جهادی، عید 97)

راننده اصلی که یه حاج آقای داش مشتی بود فکر کنم ساعتای ده یازده شب بود که به فرمون داد دست کمک راننده و خودش رفت تو جعبه خوابید. ما هم طبق معمول گرفتیم خوابیدیم. من اومده بودم صندلی ردیف دوم. ساعتای یک دو بو که احساس کردم اتوبوس ایستادس. چشم وا کردم دیدم اتوبوس زده بغل و کمک راننده دو تا دستش رو گذاشته رو فرمون و پیشونیش رو گذاشته رو اون. (رسوندم حالتش رو؟!). بعله! خوایش میومد! نمی دونم از کی زده بود بغل ولی من بیدار شدم، 5 دقیقه بعدش حاجی راننده اصلی اومد در زد که در اتوبوس رو براش باز کنه. با لحنی آهسته گفت خوابی؟ و گفت بیا برو بخواب من که نتونستم بخوابم. کمک راننده رفت پایین و حاجی یه 5 دقیقه بعد اومد. یه ده دقیقه گذشت حاجی به مسئول فرهنگی داخلی اردو که ردیف اول بود شنیدم که می گفت: از این ناراحتم که لهش گفتم هرجا خوابت اومد بیا خبرم کن نه اینکه ماشین رو نگه داری!.
اینجا بود که فهمیدم اون آهسته حرف زدن اولیه چی بوده و اون 5 دقیقه ای که حاجی و کمک راننده بیرون بودن چی بوده درش چی گذشته!

۲۴ اسفند ۹۶ ، ۱۴:۱۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

جهادی_اربعین

از دانشگاه حدود ساعتای 5 عصر حرکت کردیم. برای نماز مغرب و عشاء بعد عوارضی تهران واییستادیم. بعله! دقیقا همونجایی که اربعین هم اونجا نماز رو خوندیم. خاطرات اربعین زنده شد دوباره ...

۲۴ اسفند ۹۶ ، ۱۳:۳۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

بفرما اردو جهادی (اردو یک جهادی، عید 97)

خدا قسمت کرد و عید امسال میرم اردو جهادی. شده ام مسئول تزیین 4 کلاس در 2 روستا. از 4شنبه 12/16 بچه ها دانشگاه رو تعطیل کرده بودند و میرفتن خونه هاشون ولی چون اعزام ما چهارشنبه 12/23 بود من خوابگاه موندم. اونجا بود که تازه فهمیدم چقدر تو این ایام اردو جهدی رفتن سخته! میریم اردو جهادی تا 4 فروردین استان کهگیلویه و بویراحمد / بخش دیشموک / 2تا روستا که الان اسمشون یادم نیست و تو خاطرات بعدی میگم.

۲۴ اسفند ۹۶ ، ۱۳:۳۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

#خاطره #جهادی (اردو یک جهادی، عید 97)

12/24  ساعت 6 صبح

الان داخل اتوبوس هستیم داریم میریم اردو جهادی. خاطراتش رو می نویسم.

۲۴ اسفند ۹۶ ، ۱۳:۳۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰