وبسایت شخصی من

کاربرد شعر!!!

یک شعری بود سال دوم دبیرستان خوندیم:

"به کجا چنین  شتابان، گون از نسیم پرسید ..."

مادرم امروز سر صبحانه زود زود داشتند غذا صرف می کردند منم گفتم: " به کجا پشنین شتابان!!"

گفتند: چی ؟!

دوباره تکرار کردم: "به کجا چنین شتابان!!"

به این میگن کاربرد شعر!!

خوش به حالشون گفتند می خوام برم مهدیه دعای ندبه ...

یا اباصالح یاد ما هم باش ...

۱۴ شهریور ۹۳ ، ۰۸:۱۹ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

خدای من

خدای من!

ای معبود من!
گنهکارم ...
میدانم ...
خیلی هم خوب می دانم ...
ولی ... 
ولی کسی می گفت خدا اون کسی رو که گناه میکنه و در دلش بعد از گناه دلهره و سرزنش و آشوب به پا میشه که چرا اینکار رو کردی و پشیمون میشه و توبه میکنه ، خیلی دوست داره !
حاج اقای ماندگاری در سمت خدا می گفتند کسی گفته حاج آقا من یه مشکل بزرگ دارم ...
ایشون گفتند خدا بزرگتره یا مشکل تو؟!
جواب داه معلومه خدا!
چه زیبا!
پاسخ دادند پس از خدای بزرگ یک درخواست برطرف شدن یک مشکل کوچیک رو بخواه ...
 
یا الرحم الراحمین
یا ذالجلال و الاکرام
یا حی یا قیوم
۱۴ شهریور ۹۳ ، ۰۷:۴۸ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

عشق حسین (ع)

در حسینیه نشسته بود ...

سید بودند ... این را از کلاه سبز روی سرشان فهمیدم ...

سنش 65 یا به نظرم 70 بود ...

تا ما را و مردم را می دید سرش را بالا می گرفت ...

روی خود را به سمتی دیگر گرداندم تا متوجه من نشود و زیرچشمی نگاهش کردم ...

یک پلاستیک فریزی را در دست خود کرد و در همان حالت نشسته خم شد شروع به جمع کردن زباله های در حسنیه کرد ...

چه حس خوبی داشت...

واقعا حس خیلی خوبی است و واقعا عشق به حسین با این دل چه ها که نمی کند ...

.

.

.

نمی دانم شاید با خود می گفته من که دیگر باید غزل خداحافظی را کم کم بخوانم ...

شاید دلهره از شب اول قبر دارد ...

نمی دانم و نمی دانم ولی ...

ولی ای حسین (ع)

ای سرور شهیدان ...

هوای همه ی ما را داشته باش مخصوصا این پیرمرد عزیز را ...

آمین

۱۲ شهریور ۹۳ ، ۲۲:۴۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

یا رب

در درگه تو سجود را می خواهم

ذکر یارب یارب و حمد و ثنا می خواهم

با هر نفسی که در سخن می آید

دیدار گل محمدی را خواهم 

۱۲ شهریور ۹۳ ، ۲۲:۳۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

توحید مفضل

اتفاقی افتاد که یقینم نسبت که حکمت در کارهای خدا بیشتر شد ...

چند وقت پیش پای منبر یکی از روحانیون توصیه شد که کتاب توحید مفضل را بگیرید و بخوانید و من تصمیم گرفتم که به کتابخانه برم و این کتاب را بگیرم.
 
 
از اول هفته به دلایل مختلف موفق به رفتن به کتابخانه نمی شدم تا اینکه امروز عصر به کتابخانه رفتم تا این کتاب را امانت بگیرم اما با وجود بازبودن درب کتابخانه مسئول تحویل کتاب در آن حضور نداشتند و ناچار گفتند فردا مراجعه کن و من نیز برگشتم ...
شب که در مغازه ی پدرم بودم کتابفروشی وارد مغازه شد و گفت کتابی نمی خواهید؟
بردارم که نیز حضور داشت گفت نه ممنون.
اما من گفتم حالا بگذارید یک نگاهی بیندازیم ...
  اینجا را خوب بخوایند:
مرد کتاب ها را روی ویترین که گذاشت و ناگهان چشمم به کتاب دومی افتاد ...
آری!
کتاب توحید مفضل ...
کتاب را خریدم و ...
.
.
.
.
یا ایها العالم ...
کارهای خدا بی حکمت نیست 
خدایا!
پروردگارا!
شیرینی طاعتت را بر کام همگان و این بنده ی حقیر و گنهکارت بچشان ... آمین یا رب العالمین
۱۱ شهریور ۹۳ ، ۲۱:۲۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰