وبسایت شخصی من

۲۷ مطلب در خرداد ۱۳۹۸ ثبت شده است

شبای قدر - شب سوم

سه شنبه عصر قرار بود برم خونه. بلیط گرفته بودم.

سه شنبه شب هم شب قدر آخری بود. یعنی می دونستم  این شب سوم قدر رو تو اتوبوس هستم.

دانشگاه بودم. گوشی ام هم شارژش تموم داشت می شد. ساعت 1ونیم درس سیگنال داشتیم.

با خودم فکر کردم حالا چیکار کنم امشب رو؟ احیا رو چی کار کنم؟

تو ذهنم اومد برم مراسم احیای شب بیست و سوم سال گذشته حاج منصور ارضی رو دانلود کنم. ساعتای 1و25 اینا رفتم سرکلاس. دیدم گوشیم شارژ نداره و هیچ کی هم از بچه های تو کلاس شارژر نداشت. رفتم کلاس پایین از یکی از بچه های مهدسی مکانیک خودرو شارژر گرفتم. اتفاقا استادشون اومد سرکلاس در همون حین. استادشون استاد (مهدیا...) fود که ترم قبل الکترومغناطیس رو باهش افتاده بودم!

خلاصه وقتی برگشتم سرکلاس دیدم استاد (واثـ...) اومده. شارژر دستم بود. تا وارد شدم یکی از بچه ها گفت شارژرتو بده استاد!

ظاهرا استاد شارژر می خواسته ... .

منم که دیگه کاری نمی تونستم بکنم جز دادن شارژر به استاد!

رفتم پشت میزم نشستم. یادم اومد لب تاپم همراهمه. سریع لب تاپو برداشتم و گفتم با خودم که برم از کلاس بیرون تو کلاس بغلی بزنم مراسم احیا دانلود بشه و لب تاپ رو بذارم و خودم برگردم سرکلاس.

داشتم از کلاس می رفتم بیرون که استاد گفت: داری میری شارژرت هم ببر!؟

گفتم نه الان برمی گردم. خلاصه رفتم و صوت مراسم شب بیست و سه سال قبل حاج منصور رو دانلود کردم.

کلاس ساعت 3 عصر اینا تموم شد. تازه آخر کلاس فهمیدیم استاد گوشیشو اشتباه زده تو شارژر. یعنی اصلا شارژ نشده بود گوشیش. یه نگاهی به ما کرد و گفت بردار شارژرتو.

خلاصه سریع اسنپ زدیم با رفقا و برگشتیم خوابگاه.

وسایل رو جمع کردم. قرآن اینا هم برداشتم برا شب. رفتم ترمینال. راه افتادیم طرف شهرمون.

وسطای راه یادم اومد لب تاپ رو برنداشتم اصلا!

گوشیم هم که بی شارژ بود.

خسته نباشم!

این بود شب بیست و سه ماه رمضون امسال ما!

 


خاطرات ماه مبارک رمضان 1398. 

۱۵ خرداد ۹۸ ، ۱۶:۳۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

شبای قدر - شب دوم

ساعتای شش عصر بود.

غروب روز بیستم ماه رمضون.
امشب شب دوم قدر بود. شب شهادت حضرت علی (ع).
داخل پیج اینستا معراج شهدای تهران، استوری رو دیدم. یه کلیپ 15ثانیه ای بود و صحنه ای بود از وداع پدر بزرگوار شهید شعبان نصیری با پسر شهیدشون. سن پدرشون حدود هشتاد سال خود شهید هم 50 سال اینا. 
زیر کلیپ نوشته بود که افطار امروز به نیت شهید مداقع حرم شعبان نصیری.
داخل اینترنت سرچ کردم و عکسای مراسم وداع و تشیع این شهید رو پیدا کردم. همش عشق بود. (پیشنهاد می کنم یه سرچ بزنین و عکسا رو ببینین.)
سرچ کردم و دیدم مزار این شهید در بهشت زهرای تهران هستش. دیگه دلم هوایی شده بود. 
سریع پیرهن شکی آستین  دارم رو پوشیدم و جاتون خالی شال مشکی هم انداختم و رفتم بهشت زهرا(س).
یه ربع مونده به اذون رسیدم بهشت زهرا (س).
انتظار نداشتم این قدر شلوغ باشه!.
ولی خب شب قدر بود دیگه.
خلاصه رفتم دنبال مزار این شهید ولی اون آدرسی که داشتم درست نبود یا هم من نتونستم پیدا کنم.
خلاصه رفتم سر یدونه مزار شهید که زیادم تو چشم نباشه نشستم و افطار کردم.
بعدش همینجور یه چرخ زدم تو بهشت زهرا (س) و باخ ودم گفتم چیکار کنیم حالا؟!
یادم اومد دور و بر اون جایی که افطار کردم یه مزار شهید مدافع حرم دیدم.
رفتم اونجا. یه مزار فک کنم سیمانی بود..سنگ قبر نداشت یعنی مثل اکثر قبور.
دور و بر کامل تاریک بود.
شالم رو انداختم رو زمین و نماز مغرب اینام رو خوندم.
مزار شهید میثم مُدواری بود.
یه ربع یه روضه گذاشتم و ... .
قسمت نبود برم سر مزار شهید حاج شعبان نصیری.
ظاهرا حاج میثم رزق ما بود.
خلاصه از بهشت زهرا(س) برگشتم و اومدم خوابگاه کولم رو گذاشتم و راه افتادم که برم مهدیه تهران برا مراسم شب بیست و یکم.
اون شب سخرانی و احیا رو حاج سید حسین مومنی انجام دادن.
خیلی خوب بود.
یادم نمیره حدود نیم ساعت منتظر اومدن بی آر تی بودم تو ایستگاه جمهوری. بعدش هم که نرسیده به ایستگاه منیریه راهش رو کج کرد به دلیل بسته بودن مسیر. مجبور شدم پیاده بشم. نمی دونستم مهدیه چقدر فاصله داره با من! پیاده بقیه راه رو رفتم. نیم ساعت اینجا پیاده رفتم! وقتی رسیدم تو خیابونا زن و مرد نشسته بودن. با حجاب و بی حجاب!
خلاصه این که مراسم حدود 2ونیم شب اینا تموم شد.
برگشتنی دست دراز کردم تا یه موتوری سوارم کنه!
بنده خدا دو سه قدم جلوترم ایستاد.
اونم از مهدیه می اومد خداروشکر.
سوارم کرد و رسوندم تا سر جمهوری.
آخرشم گفت برو بسلامت!
همین دیگه!
 

خاطرات ماه مبارک رمضان 1398. 

۱۵ خرداد ۹۸ ، ۱۶:۱۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

شبای قدر - شب اول

خب قطعا هرکسی تو این شبا خاطره هایی داره.

بسم الله ...

شب اول قدر امسال داخل خوابگاه مراسم بود.

قرار بود شهید بیارن که توفیق نشد.

مداح داشت روضه می خوند. روضه حضرت زهرا(س) بود.

یادمه جمعیت زیاد شده بود الحمدلله. همین شد که رفتم که از طبقه بالای نمازخونه از تو قفسه ها، قرآن هایی که مدت ها بود دست نخورده بود(!) رو بیارم پایین.

چراغ ها کاملا خاموش بود.

چه حس خوبی بود. قرآن ها رو داشتم می چیدم رو هم که بیارم پایین که صدای مداح هم می اومد. داشت می خوند:(بلند شدم به نوک پنجه پا اما حیف ...)

دیگه نتونستم. نشستم و چند قطره اشک ریختم.

بهترین خاطره همینه. دیگه چی می خوام از شب قدر؟

خدا عاقبت هممون رو ختم به خیر کنه.

 


خاطرات ماه مبارک رمضان 1398. 

۱۵ خرداد ۹۸ ، ۱۶:۱۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

دو تا یکی!

الان شما بیا داخل نمازخونه خوابگاه داد بزن (دو تا یکی ...!).

همه میگن فلانی ... .

خب الان میگم قضیه چیه.

خدارو صد هزار مرتبه شکر توفیق شد یه حرکتی ماه رمضون امسال داخل خوابگاه انجام بشه. طرح غذای نذری.

اینجوری که بین بچه ها اطلاعیه داده شد هرکی از دوستان خوابگاه که دوست داره می تونه با یه نفر دیگه شریک شن و غذای رزو شده سلف برای افطار یا سحر رو باهم بخورن تا یه دونه غذا دست نخورده و سالم بمونه برای غذای نذری. واضح توضیح دادم؟!

خب اینجوری هر شب تعدادی غذا جمع می شد و هرشب بین نیازمندان توزیع می شد.

وای چقد خاطرس اینا.

جاتون خالی چند شب اول خودمون می رفتیم پخش می کردیم غذاها رو. با موتور (علیرضا مشهـ....). ساعت 10 اینا می زدیم بیرون. دور و بر میدون بهارستان اینا.

یادم نمیره (بهتره بگم ای کاش یام نره) اون شبی که با یدونه پیرهن بودم و بارون گرفت.

یادم نمیره (بهتره بگم ای کاش یام نره)  اون غذایی که به بچه نیم وجبی سرچهارراه دور و بر میدون ولیعصر دادیم. (بارونم می اومد ها)

خلاصه با زیاد شدن تعداد غذاها دیگه از توان ما پخش کردنش بیرون بود.

با یه گروه خیریه هماهنگ کردیم هرشب غذاها رو می فرستادیم اونا پخش می کردن.

حدود بیست و چندی شب این حرکت انجام شد. با متوسط 25 غذا هرشب.

خلاصه که خیلی حرف ها هست ولی دیگه بسه.

خدا قبول کنه از همه دوستانی که کمک کردن.

 


خاطرات ماه مبارک رمضان 1398. 

۱۵ خرداد ۹۸ ، ۱۶:۰۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

نمازهای ماه رمضون!

به نظر من حال ماه رمضون تو نماز ظهر و عصر جماعتش تو مسجد خوندن و بعد جلوی باد کولر مسجد نشستن و گوش دادن به حرفای حاج آقای مسجده!

انصافا قبول دارید؟!

یه چیزایی تو ذهنم واقعا از ماه رمضون امسال می مونه ...

اون نماز جماعت هایی که بچه ها داخل حیاط خوابگاه موکت می انداختن.

اون یه ربع به اذون تواشیح اسماءالحسنی گذاشتن ها.

اون جامهری رو با مهر هاش از داخل نمازخونه برداشتن ها و تو حیاط رو صندلی گذاشتن ها!

اون تنظیم میکرفون های علیرضا فرحـ....

اون نسیم خنکی که حین نماز جماعت مغرب تو حیاط بهت می خورد!

اون دمنوش زرد رنگ های (علیرضا مشهدیـ...).

اون بعضی وقتا نماز شب خوندنا!

اون متاسفانه بعضی وقتا نماز شب نخوندنا!

و ... .

 


خاطرات ماه مبارک رمضان 1398. 

۱۵ خرداد ۹۸ ، ۱۵:۵۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰