ساعتای شش عصر بود.
خاطرات ماه مبارک رمضان 1398.
ساعتای شش عصر بود.
خاطرات ماه مبارک رمضان 1398.
خب قطعا هرکسی تو این شبا خاطره هایی داره.
بسم الله ...
شب اول قدر امسال داخل خوابگاه مراسم بود.
قرار بود شهید بیارن که توفیق نشد.
مداح داشت روضه می خوند. روضه حضرت زهرا(س) بود.
یادمه جمعیت زیاد شده بود الحمدلله. همین شد که رفتم که از طبقه بالای نمازخونه از تو قفسه ها، قرآن هایی که مدت ها بود دست نخورده بود(!) رو بیارم پایین.
چراغ ها کاملا خاموش بود.
چه حس خوبی بود. قرآن ها رو داشتم می چیدم رو هم که بیارم پایین که صدای مداح هم می اومد. داشت می خوند:(بلند شدم به نوک پنجه پا اما حیف ...)
دیگه نتونستم. نشستم و چند قطره اشک ریختم.
بهترین خاطره همینه. دیگه چی می خوام از شب قدر؟
خدا عاقبت هممون رو ختم به خیر کنه.
خاطرات ماه مبارک رمضان 1398.
الان شما بیا داخل نمازخونه خوابگاه داد بزن (دو تا یکی ...!).
همه میگن فلانی ... .
خب الان میگم قضیه چیه.
خدارو صد هزار مرتبه شکر توفیق شد یه حرکتی ماه رمضون امسال داخل خوابگاه انجام بشه. طرح غذای نذری.
اینجوری که بین بچه ها اطلاعیه داده شد هرکی از دوستان خوابگاه که دوست داره می تونه با یه نفر دیگه شریک شن و غذای رزو شده سلف برای افطار یا سحر رو باهم بخورن تا یه دونه غذا دست نخورده و سالم بمونه برای غذای نذری. واضح توضیح دادم؟!
خب اینجوری هر شب تعدادی غذا جمع می شد و هرشب بین نیازمندان توزیع می شد.
وای چقد خاطرس اینا.
جاتون خالی چند شب اول خودمون می رفتیم پخش می کردیم غذاها رو. با موتور (علیرضا مشهـ....). ساعت 10 اینا می زدیم بیرون. دور و بر میدون بهارستان اینا.
یادم نمیره (بهتره بگم ای کاش یام نره) اون شبی که با یدونه پیرهن بودم و بارون گرفت.
یادم نمیره (بهتره بگم ای کاش یام نره) اون غذایی که به بچه نیم وجبی سرچهارراه دور و بر میدون ولیعصر دادیم. (بارونم می اومد ها)
خلاصه با زیاد شدن تعداد غذاها دیگه از توان ما پخش کردنش بیرون بود.
با یه گروه خیریه هماهنگ کردیم هرشب غذاها رو می فرستادیم اونا پخش می کردن.
حدود بیست و چندی شب این حرکت انجام شد. با متوسط 25 غذا هرشب.
خلاصه که خیلی حرف ها هست ولی دیگه بسه.
خدا قبول کنه از همه دوستانی که کمک کردن.
خاطرات ماه مبارک رمضان 1398.
به نظر من حال ماه رمضون تو نماز ظهر و عصر جماعتش تو مسجد خوندن و بعد جلوی باد کولر مسجد نشستن و گوش دادن به حرفای حاج آقای مسجده!
انصافا قبول دارید؟!
یه چیزایی تو ذهنم واقعا از ماه رمضون امسال می مونه ...
اون نماز جماعت هایی که بچه ها داخل حیاط خوابگاه موکت می انداختن.
اون یه ربع به اذون تواشیح اسماءالحسنی گذاشتن ها.
اون جامهری رو با مهر هاش از داخل نمازخونه برداشتن ها و تو حیاط رو صندلی گذاشتن ها!
اون تنظیم میکرفون های علیرضا فرحـ....
اون نسیم خنکی که حین نماز جماعت مغرب تو حیاط بهت می خورد!
اون دمنوش زرد رنگ های (علیرضا مشهدیـ...).
اون بعضی وقتا نماز شب خوندنا!
اون متاسفانه بعضی وقتا نماز شب نخوندنا!
و ... .
خاطرات ماه مبارک رمضان 1398.
بسم الله ...
یک سال از ماه رمضون سال قبل گذشت. از اردیبهشت سال97 تا الان که اردیبهشت 98 هست.
چه کردم؟!
چه کردم از شب قدر سال قبل تا امروز که اولین شب ماه رمضونه؟!
بذار فک کنم.
سال قبل داخل خوابگاه طرشت بودم. مسئول هیئت خوابگاه بودم.
جزء خوانی قرآن و افطاری گذاشتیم... اینا مهم نیست. چی دارم می نویسم!
شبای قدر.
2 شب از شابی شبای قدر رو داخل خوابگاه مراسم گرفتیم.
شب اول رو داخل خوابگاه موندم. یادمه برا مرسام خیلی سعی کردیم و تلاش کردیم که خوب بشه. قشنگ یادمه حاجی که شروع کرد به قرآن به سر، من رفتم جلو و به یکی از ستون ها تکیه دادم و رفتم تو حال خودم. خیلی حس خوبی بود. با اینکه اشید اگه می رفتم بیرون شاید مراسم بهتر بود، ولی واقعا من از اون شب لذت بردم.
شب دوم رو رفتیم مسجد دانشگاه شریف.
شب سوم مراسم داخل خوباگاه داشتیم. ولی یه اتفاق ویژه افتاد. شب 23 ماه رمضون مصادف شده بود با شب جمعه. یادمه یه کلیپ از حاج آقا پناهیان دیدم که گفتن این شب، چون مصادف با شب جمعه شده خیلی خاصه. جاتون خالی همون عصر بلیط قطار گرفتم رفتم جمکران. شب قدر رو جمکران بودم. چه شبی بود.
دعا برا فرج امام زمان هم کردیم. اما ... .
خب از ماه رمضون بگذریم.
امتحانای دانشگاه رو دادیم. بدک نبود. ولی بازم اونجور که لازم بود درس نخوندم.
رفتیم داخل تابستون. می خواستم برم چند تا دوره فنی و حرفه ای ولی ... . بله. کم کاری کردم. تلف کردم وقتمو. می دونم باید جواب بدم.
رسیدیم به اواخر شهریور. توفیق شد بریم اردو جهادی. روستای مورخوانی استان کهگیلویه.
آخرای اردو مصادف شد با روزای اول محرم.
یادش بخیر. خیمه عزا زدیم. مجلس شیرخوارگان گرفتیم. اون شبا. اون روزا. خدا ای شکرت. یه روزایی.
برگشتیم تهران از کهگیلویه. تو تهران موندم محرم رو. چند مجلس می رفتن. چند صبح رفتم مجلس حاج آقا پناهیان. حیف فقط گوش دادم. حیف از عمل. حیف.
خب بعد محرم نوبت اربعین رسید.
به هر طوری بود اجازه رو از پدرم گرفتم که امسالم برم اربعین. توفیق شد رفتم. هرچی بگم کمه از اربعین. فقط بگم خدایا شکرت. تو اربعین قول هایی میدی منم دادم. شبای آخر بود که تو حرم حضرت ابوالفضل نشستم و برا شهادت و عاقبت به خیری دعا کردم... .
دیگه بقش تا آخر سال فعالیت های تو دانشگاه یادم میاد. داخل کانون مدویت کارهایی انجام دادیم. چقدر اخلاص بوده توش و گناه نبوده الله اعلم. خدا از سر تقصیرات بنده بگذره.
رسیدیم به عید سال جدید.
اردو جهادی عید رو پدرم اجازه ندادن برم. منم قبول کردم.
25 اسفند اینا بود که بحث اعتکاف پیش اومد. توفیق شد که شرکت کنم. چه سال خوبی رو شروع کردیم. داخل اعتکاف.
حال و هوای اعتکاف واقعا توصیف نشدین است. نتونستم حفظش کنم. ...
قول دادم تا آخر رجب اعمال کامل انجام بدم ولی نکردم.
تو ماه شعبان هم یه چند روزی توفیقی خوبی نصیب شد حال عبادت داشتم. ولی بازم با کراهیا خودم توفیق رو از خودم دور کردم ...
و حالا هم آخر ماه شعبانه.
خدایا!
مقصرم. کوتاهی کردم. وظیفمو انجام ندادم.
ولی الان پیشیمونم. این دفعه هم توبه منو قبول کن.
الان ساعت حدود 7شبه. خدا میخوام این شب اول ماه رمضونه چندتا واسطه خوب برات بیارم.
میخوام برم مزار شهدا. بلکه به آبروی اونا منو ببخشی و بذاری پاک وارد ماه رمضونت بشم.
رفقا دعا کنین این بنده گنه کارو ... .