وبسایت شخصی من

۶۷ مطلب با موضوع «خاطرات :: دانشگاه» ثبت شده است

شبای قدر - شب دوم

ساعتای شش عصر بود.

غروب روز بیستم ماه رمضون.
امشب شب دوم قدر بود. شب شهادت حضرت علی (ع).
داخل پیج اینستا معراج شهدای تهران، استوری رو دیدم. یه کلیپ 15ثانیه ای بود و صحنه ای بود از وداع پدر بزرگوار شهید شعبان نصیری با پسر شهیدشون. سن پدرشون حدود هشتاد سال خود شهید هم 50 سال اینا. 
زیر کلیپ نوشته بود که افطار امروز به نیت شهید مداقع حرم شعبان نصیری.
داخل اینترنت سرچ کردم و عکسای مراسم وداع و تشیع این شهید رو پیدا کردم. همش عشق بود. (پیشنهاد می کنم یه سرچ بزنین و عکسا رو ببینین.)
سرچ کردم و دیدم مزار این شهید در بهشت زهرای تهران هستش. دیگه دلم هوایی شده بود. 
سریع پیرهن شکی آستین  دارم رو پوشیدم و جاتون خالی شال مشکی هم انداختم و رفتم بهشت زهرا(س).
یه ربع مونده به اذون رسیدم بهشت زهرا (س).
انتظار نداشتم این قدر شلوغ باشه!.
ولی خب شب قدر بود دیگه.
خلاصه رفتم دنبال مزار این شهید ولی اون آدرسی که داشتم درست نبود یا هم من نتونستم پیدا کنم.
خلاصه رفتم سر یدونه مزار شهید که زیادم تو چشم نباشه نشستم و افطار کردم.
بعدش همینجور یه چرخ زدم تو بهشت زهرا (س) و باخ ودم گفتم چیکار کنیم حالا؟!
یادم اومد دور و بر اون جایی که افطار کردم یه مزار شهید مدافع حرم دیدم.
رفتم اونجا. یه مزار فک کنم سیمانی بود..سنگ قبر نداشت یعنی مثل اکثر قبور.
دور و بر کامل تاریک بود.
شالم رو انداختم رو زمین و نماز مغرب اینام رو خوندم.
مزار شهید میثم مُدواری بود.
یه ربع یه روضه گذاشتم و ... .
قسمت نبود برم سر مزار شهید حاج شعبان نصیری.
ظاهرا حاج میثم رزق ما بود.
خلاصه از بهشت زهرا(س) برگشتم و اومدم خوابگاه کولم رو گذاشتم و راه افتادم که برم مهدیه تهران برا مراسم شب بیست و یکم.
اون شب سخرانی و احیا رو حاج سید حسین مومنی انجام دادن.
خیلی خوب بود.
یادم نمیره حدود نیم ساعت منتظر اومدن بی آر تی بودم تو ایستگاه جمهوری. بعدش هم که نرسیده به ایستگاه منیریه راهش رو کج کرد به دلیل بسته بودن مسیر. مجبور شدم پیاده بشم. نمی دونستم مهدیه چقدر فاصله داره با من! پیاده بقیه راه رو رفتم. نیم ساعت اینجا پیاده رفتم! وقتی رسیدم تو خیابونا زن و مرد نشسته بودن. با حجاب و بی حجاب!
خلاصه این که مراسم حدود 2ونیم شب اینا تموم شد.
برگشتنی دست دراز کردم تا یه موتوری سوارم کنه!
بنده خدا دو سه قدم جلوترم ایستاد.
اونم از مهدیه می اومد خداروشکر.
سوارم کرد و رسوندم تا سر جمهوری.
آخرشم گفت برو بسلامت!
همین دیگه!
 

خاطرات ماه مبارک رمضان 1398. 

۱۵ خرداد ۹۸ ، ۱۶:۱۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

شبای قدر - شب اول

خب قطعا هرکسی تو این شبا خاطره هایی داره.

بسم الله ...

شب اول قدر امسال داخل خوابگاه مراسم بود.

قرار بود شهید بیارن که توفیق نشد.

مداح داشت روضه می خوند. روضه حضرت زهرا(س) بود.

یادمه جمعیت زیاد شده بود الحمدلله. همین شد که رفتم که از طبقه بالای نمازخونه از تو قفسه ها، قرآن هایی که مدت ها بود دست نخورده بود(!) رو بیارم پایین.

چراغ ها کاملا خاموش بود.

چه حس خوبی بود. قرآن ها رو داشتم می چیدم رو هم که بیارم پایین که صدای مداح هم می اومد. داشت می خوند:(بلند شدم به نوک پنجه پا اما حیف ...)

دیگه نتونستم. نشستم و چند قطره اشک ریختم.

بهترین خاطره همینه. دیگه چی می خوام از شب قدر؟

خدا عاقبت هممون رو ختم به خیر کنه.

 


خاطرات ماه مبارک رمضان 1398. 

۱۵ خرداد ۹۸ ، ۱۶:۱۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

دو تا یکی!

الان شما بیا داخل نمازخونه خوابگاه داد بزن (دو تا یکی ...!).

همه میگن فلانی ... .

خب الان میگم قضیه چیه.

خدارو صد هزار مرتبه شکر توفیق شد یه حرکتی ماه رمضون امسال داخل خوابگاه انجام بشه. طرح غذای نذری.

اینجوری که بین بچه ها اطلاعیه داده شد هرکی از دوستان خوابگاه که دوست داره می تونه با یه نفر دیگه شریک شن و غذای رزو شده سلف برای افطار یا سحر رو باهم بخورن تا یه دونه غذا دست نخورده و سالم بمونه برای غذای نذری. واضح توضیح دادم؟!

خب اینجوری هر شب تعدادی غذا جمع می شد و هرشب بین نیازمندان توزیع می شد.

وای چقد خاطرس اینا.

جاتون خالی چند شب اول خودمون می رفتیم پخش می کردیم غذاها رو. با موتور (علیرضا مشهـ....). ساعت 10 اینا می زدیم بیرون. دور و بر میدون بهارستان اینا.

یادم نمیره (بهتره بگم ای کاش یام نره) اون شبی که با یدونه پیرهن بودم و بارون گرفت.

یادم نمیره (بهتره بگم ای کاش یام نره)  اون غذایی که به بچه نیم وجبی سرچهارراه دور و بر میدون ولیعصر دادیم. (بارونم می اومد ها)

خلاصه با زیاد شدن تعداد غذاها دیگه از توان ما پخش کردنش بیرون بود.

با یه گروه خیریه هماهنگ کردیم هرشب غذاها رو می فرستادیم اونا پخش می کردن.

حدود بیست و چندی شب این حرکت انجام شد. با متوسط 25 غذا هرشب.

خلاصه که خیلی حرف ها هست ولی دیگه بسه.

خدا قبول کنه از همه دوستانی که کمک کردن.

 


خاطرات ماه مبارک رمضان 1398. 

۱۵ خرداد ۹۸ ، ۱۶:۰۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

نمازهای ماه رمضون!

به نظر من حال ماه رمضون تو نماز ظهر و عصر جماعتش تو مسجد خوندن و بعد جلوی باد کولر مسجد نشستن و گوش دادن به حرفای حاج آقای مسجده!

انصافا قبول دارید؟!

یه چیزایی تو ذهنم واقعا از ماه رمضون امسال می مونه ...

اون نماز جماعت هایی که بچه ها داخل حیاط خوابگاه موکت می انداختن.

اون یه ربع به اذون تواشیح اسماءالحسنی گذاشتن ها.

اون جامهری رو با مهر هاش از داخل نمازخونه برداشتن ها و تو حیاط رو صندلی گذاشتن ها!

اون تنظیم میکرفون های علیرضا فرحـ....

اون نسیم خنکی که حین نماز جماعت مغرب تو حیاط بهت می خورد!

اون دمنوش زرد رنگ های (علیرضا مشهدیـ...).

اون بعضی وقتا نماز شب خوندنا!

اون متاسفانه بعضی وقتا نماز شب نخوندنا!

و ... .

 


خاطرات ماه مبارک رمضان 1398. 

۱۵ خرداد ۹۸ ، ۱۵:۵۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

آنچه گذشت ... .

بسم الله ...

یک سال از ماه رمضون سال قبل گذشت. از اردیبهشت سال97 تا الان که اردیبهشت 98 هست.

چه کردم؟!

 چه کردم از شب قدر سال قبل تا امروز که اولین شب ماه رمضونه؟!

بذار فک کنم.

سال قبل داخل خوابگاه طرشت بودم. مسئول هیئت خوابگاه بودم.

جزء خوانی قرآن و افطاری گذاشتیم... اینا مهم نیست. چی دارم می نویسم!

شبای قدر.

2 شب از شابی شبای قدر رو داخل خوابگاه مراسم گرفتیم.

 شب اول رو داخل خوابگاه موندم. یادمه برا مرسام خیلی سعی کردیم و تلاش کردیم که خوب بشه. قشنگ یادمه حاجی که شروع کرد به قرآن به سر، من رفتم جلو و  به یکی از ستون ها تکیه دادم و رفتم تو حال خودم. خیلی حس خوبی بود. با اینکه اشید اگه می رفتم بیرون شاید مراسم بهتر بود، ولی واقعا من از اون شب لذت بردم.

شب دوم رو رفتیم مسجد دانشگاه شریف.

شب سوم مراسم داخل خوباگاه داشتیم. ولی یه اتفاق ویژه افتاد. شب 23 ماه رمضون مصادف شده بود با شب جمعه. یادمه یه کلیپ از حاج آقا پناهیان دیدم که گفتن این شب، چون مصادف با شب جمعه شده خیلی خاصه. جاتون خالی همون عصر بلیط قطار گرفتم رفتم جمکران. شب قدر رو جمکران بودم. چه شبی بود.

دعا برا فرج امام زمان هم کردیم. اما ... .

خب از ماه رمضون بگذریم.

امتحانای دانشگاه رو دادیم. بدک نبود. ولی بازم اونجور که لازم بود درس نخوندم.

رفتیم داخل تابستون. می خواستم برم چند تا دوره فنی و حرفه ای ولی ... . بله. کم کاری کردم. تلف کردم وقتمو. می دونم باید جواب بدم.

رسیدیم به اواخر شهریور. توفیق شد بریم اردو جهادی. روستای مورخوانی استان کهگیلویه.

آخرای اردو مصادف شد با روزای اول محرم.

یادش بخیر. خیمه عزا زدیم. مجلس شیرخوارگان گرفتیم. اون شبا. اون روزا. خدا ای شکرت. یه روزایی.

برگشتیم تهران از کهگیلویه. تو تهران موندم محرم رو. چند مجلس می رفتن. چند صبح رفتم مجلس حاج آقا پناهیان. حیف فقط گوش دادم. حیف از عمل. حیف.

خب بعد محرم نوبت اربعین رسید.

به هر طوری بود اجازه رو از پدرم گرفتم که امسالم برم اربعین. توفیق شد رفتم. هرچی بگم کمه از اربعین. فقط بگم خدایا شکرت. تو اربعین قول هایی میدی منم دادم. شبای آخر بود که تو حرم حضرت ابوالفضل نشستم و برا شهادت و عاقبت به خیری دعا کردم... .

دیگه بقش تا آخر سال فعالیت های تو دانشگاه یادم میاد. داخل کانون مدویت کارهایی انجام دادیم. چقدر اخلاص بوده توش و گناه نبوده الله اعلم. خدا از سر تقصیرات بنده بگذره.

رسیدیم به عید سال جدید. 

اردو جهادی عید رو پدرم اجازه ندادن برم. منم قبول کردم.

25 اسفند اینا بود که بحث اعتکاف پیش اومد. توفیق شد که شرکت کنم. چه سال خوبی رو شروع کردیم. داخل اعتکاف.

حال و هوای اعتکاف واقعا توصیف نشدین است. نتونستم حفظش کنم. ...

قول دادم تا آخر رجب اعمال کامل انجام بدم ولی نکردم.

تو ماه شعبان هم یه چند روزی توفیقی خوبی نصیب شد حال عبادت داشتم. ولی بازم با کراهیا خودم توفیق رو از خودم دور کردم ...

و حالا هم آخر ماه شعبانه.

خدایا!

مقصرم. کوتاهی کردم. وظیفمو انجام ندادم.

ولی الان پیشیمونم. این دفعه هم توبه منو قبول کن.

الان ساعت حدود 7شبه. خدا میخوام این شب اول ماه رمضونه چندتا واسطه خوب برات بیارم.

میخوام برم مزار شهدا. بلکه به آبروی اونا منو ببخشی و بذاری پاک وارد ماه رمضونت بشم.

رفقا دعا کنین این بنده گنه کارو ... .

۱۵ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۸:۴۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰